مقدمهاى بر شناخت و ارزيابى تحولات
مفهوم كلمه تحول و انقلاب در گذرگاه تاريخ كه دگرگونىها در شئون فردى و اجتماعى انسانها است ، از معنائى باردار شده است كه داراى اهميت حياتى ميباشد . اين يك مفهومى است كه بيان كننده جدىترين چهره آدميان
[ 270 ]
در جوامع و در هر دورانى ميباشد . مسلم است كه برداشت مردم از اين مفهوم ،
بستگى به شرايط ذهنى آنان درباره زندگى و هدفهاى آن دارد . ما ميتوانيم از حد اقل برداشت تا حد اعلاى آن را مطرح نموده مراتب متوسط را با تعيين دو حد ، درك كنيم . تحول و انقلاب كسى كه در زندگانى آرمانى جز ثروت و مقام و اشباع حس لذت جوئى و انتقام گيرى ندارد ، برداشت او از تحول و انقلاب و ارزيابى وى درباره اين رويداد فوقالعاده با اهميت ،
وصول به يكى از امور مزبوره است . اين برداشت معلول شرايط ذهنى انسانى است كه معناى زندگى و هدف آن را جز امور فوق الذكر نميداند . اينان متوجه نيستند كه خود همين خود خواهىها در اشكال مختلف است كه موجب بوجود آمدن دگرگونىها و تحولات ميگردد . بعبارت ديگر اينان نتيجه انقلاب را علتى ديگر براى بوجود آمدن تسلسل در تحول و انقلابات ميسازند . اگر برداشتهاى اين خود خواهان از انقلاب صحيح بوده باشد ، بايستى جوامع بشرى تا نابودى منظومه شمسى ، بجاى ساختن زندگى و آبادى جوامع و ديگر پيشرفتها ، همه شهرها و كوى و برزنها را براى نابود كردن يكديگر بصورت ميدان نبرد در آورند ، مگر اينكه مقهور ناتوانى بوده باشند . اين است حداقل يا پستترين برداشت از انقلاباتى كه به وجود ميآيد . اما حد اعلا و با ارزشترين برداشتى كه ميتوان از دگرگونىها و انقلابات تصور نمود ،
عبارتست از به وجود آمدن « حيات معقول » در جامعه . اين « حيات معقول » يك مفهوم افلاطونى محض نيست و همچنين بازگو كننده زندگى فرشتگان پشت پرده طبيعت هم نيست ، اين حيات معقول محور و هدفى جز برقرار گرفتن عدالت و آزادى مثبت كه به فعليت رسيدن استعدادهاى آدمى را تأمين ميكند چيز ديگرى نيست ، اگر اين حيات او تو پيائى و خيالى محض بود ، تاريخ بشرى شاهد آنهمه اشتياق جدى تا سر حد مرگ ميليونها انسان با شرافت در بوجود آوردن اين حيات معقول ، نميبود . جانبازان و شهداى انقلابات بشرى در
[ 271 ]
هنگام ورود به مرز زندگى و مرگ ، شيرينى طعم حيات را چشيده بودند ،
آنان مطلوب مطلق بودن جان را كاملا دريافت كرده بودند . آنان به ميدانهاى نبرد ميرفتند براى شهادت نه به بيغولهها و زير زمينها براى خودكشى . آيا خيال و پندار آن قدرت دارد كه نه يك انسان را ، نه چند انسان را و نه مردم يك شهر و كشور را ، بلكه جوامع فراوانى را در دورانهاى مختلف به از دست دادن مطلوب مطلق انسانهايش كه جان ناميده ميشود ، تحريك نمايد ؟ تكاپوگران تحولات راستين با هدفگيرى « حيات معقول » انسانها است كه دست از همه لذايذ كشيده و تن بهمه ناگوارىها و محروميتها و پايان دادن به حيات شخصى خود ، براه ميفتند . آنان حيات معقول آيندگان را دامنه زندگى شخصى خود تلقى نموده ، چنانكه ، همين زندگى آگاهانه خود را دامنه « حيات معقول » گذشتگان ميدانند . آيا امكان داشت كه سر گذشت بشرى فاقد رهبران راستين و تفسير كنندگان حق و عدالت و فداكاران رسالتهاى انسانى باشد و تكاپوگر امروزى ناگهان و بدون علت در اصلاح حيات انسانها تا مرز زندگى و مرگ پيش برود و با تمام هشيارى و آزادى به زندگى خود خاتمه بدهد ؟ گروهى ديگر از تكاپوگران در گذرگاه تاريخ ديده ميشوند كه ساليان عمر را بجهت اشتياق به « حيات معقول » همه لحظات عمرشان را در مرز زندگى و مرگ به سر ميبرند ، از لذايذ زندگى دست بر ميدارند ، پشتئا به مقام و سلطهگرى مىزنند ، از بديهىترين حقوق حياتى خود دست بر ميدارند ، آيا جز به وجود آوردن « حيات معقول » در اجتماع انسانها چيز ديگرى ميتواند هدف اينهمه گذشتها و فداكارىها بوده باشد ؟ از اين مطالب يك نتيجه قطعى كه به دست ما ميآيد ، اينست كه هدف و انگيزه تحولات و انقلابات راستين فقط « حيات معقول » انسانها است .
اگر از هر دو دسته تكاپوگران تحولات بپرسيم : كه شما براى كدامين هدف دست از خوشىهاى زندگى برداشته و دائما در زجر و ناگوارىها بسر
[ 272 ]
ميبريد و تردد در مرز زندگى و مرگ را به رختخوابهاى گرم و نرم ترجيح داده بجاى سر نهادن به بالشهاى پرنيان سر بر زمين ميگذاريد و آسايش را از خود سلب مىنمائيد ؟ بنظر شما پاسخى را كه اين تكاپوگران خواهند داد ،
چيست ؟ آيا خواهند گفت : ما بهمه ناگوارىها تن ميدهيم و زير خاك را با همه هشيارى و آزادى بر روى خاك ترجيح مىدهيم ، براى اينكه مردم در دروغ گفتن آزاد باشند و بتوانند با خاطرى آسوده ارزش فعاليتهاى فكرى و عضلانى انسانها را ساقط نموده دست استثمارگران ضد بشرى در استثمار انسانها آزاد باشد در كاميابى از شهوات با هيچ مانعى برخورد نكنند از نردبان خود خواهى پله به پله بالا روند و ما با كمال هشيارى و آزادى همه لذايذ و امتيازات زندگى را بر خود تحريم مىكنيم تا يكهتازان ميدان تنازع در بقا بيايند و هشيارىها و آزادىهاى مردم را مطابق خود خواهىهايشان قالبگيرى كنند ؟ گمان نميرود حتى يكنفر از كاروانيان شهداى تحولات تكاملى تاريخ ، چنين پاسخى را به شما بدهد . اگر از آن انسانها كه در طول تاريخ دنبال رهبران راستين خود را گرفته و با تمام موجوديت در جاذبه شخصيت رهبران قرار گرفتهاند ، بپرسيد : رابطه شما با اين رهبر كه هستى خود را وابسته هستى او نمودهايد ، چيست ؟ چه پاسخى جز اين خواهد داد كه اين رهبر پيشتاز عامل تحقق « حيات معقول » انسانها است . ممكن است پاسخ دهنده از تحليل اين پاسخ به اجزاى دقيق و ريشههاى اوليه آن عاجز بماند ،
و از اطلاعات و دانشهاى مربوط به عناصر آن شخصيت ناتوان بوده باشد ،
ولى درك او درباره تجسم « حيات معقول » در وجود رهبر ، درك كامل و سازنده باشد . اغلب بينايان آفتاب را مىبينند و از نور و حرارت آن بهرهور ميگردند ،
بدون اينكه درباره عناصر تشكيل دهنده و فعاليتهاى متنوع آن درك مشروحى داشته باشند . مثل اينان در سه بيت زير از جلال الدين توضيح داده شده است :
پَر كاهم در مصاف تند باد
خود ندانم در كجا خواهم فتاد
[ 273 ]
پيش چوگانهاى حكم كن فكان
ميدويم اندر مكان و لا مكان
هر چه هست و اين حركت مرا از هر سمت كه ببرد بالاخره اين را يقين ميدانم كه دنبال آفتاب ميروم .
گر هلالم گر بلالم ميدوم
مقتدى بر آفتابت ميشوم
امروزه اين حقيقت در تاريخ ثبت شده است كه مردم فراوانى دل به رهبر بزرگشان ميدهند و ميگويند :
بيا اين دل ما ، اينان دل به يك فرد از انسان با مشخصات مخصوص و قيافه و لباس ويژه نميدهند ، اينان دل به ادامه حيات تجسم انسانيت ميدهند كه ساليان متمادى در نمودار شدن اين تجسم زبانهها كشيده است . اين دل دادن و دست شستن از حيات ، پاسخ عملى پوچ گرايان و سرخوشان ( هدو نيستهاى ) قرن ما است كه دلها و مغزهاى مردم جوامع را با فرمول ( هر كارى كه دارى ، انجام بده ، مرگ فرا ميرسد ) از احساس حيات خالى نموده ، بصورت وسايلى در اختيار خود خواهان قدرتمند قرار دادهاند .