آيا با ملاحظات فوق ميتوانيد قانون عليت را در جوامع و تمدنها در همه موارد بحساب بياوريد ؟
با ملاحظات فوق چنين استنباط ميشود كه قانون عليت را نبايد در شئون جوامع بشرى و تمدنها بعنوان يك اصل عمومى و غير مشروط مورد بهرهبردارى قرار داد . پاسخ اين نظريه منفى گرايانه اينست كه شما نميتوانيد يا نميخواهيد ميان انواع مختلف علتها فرق بگذاريد و گمان ميكنيد هر چيزى از همه چيز صادر ميشود و صدور هم يك نوع بيشتر نيست . . .
اين تصورات از نظر علمى واقع بينانه توهماتى است كه ناشى از نقص اطلاعات و دقت در اعماق مسائل است .
ما براى توضيح عموميت قانون عليت مسائلى را ذيلا مطرح ميكنيم :
1 هيچ پديدهاى در جهان طبيعى و انسانى كه در نقطهاى از زمان بوجود ميآيد ، نمىتواند بىعلت بوده باشد ، لذا تصادف و اتفاق و بخت و شانس و ناگهانى ، كلماتى است كه يا براى روپوش جهالتهاى خود بكار ميبريم و يا مسامحهاى در كار برد آنها در معناى حقيقى خود كه عبارتست از « معلول بدون علت » روا ميداريم و يا اين يك اصطلاح سنتى است كه درباره رويدادهاى محاسبه نشده از كلماتى مانند تصادف و بخت و اتفاق و شانس استفاده مىكنيم . دليل اين مسئله اينست كه اولا بوجود آمدن يك حقيقت بدون علت ،
[ 234 ]
معنايش اينست كه حقيقتى در نقطهاى از فضا و يا مكان و زمان و در ميان حقايق و پديدههاى عينى مربوط با يكديگر بدون اينكه به آن فضا و زمان و پديدهها و حقايق مربوط بوده باشد ، به وجود آمده است ، در حقيقت حلقههاى زنجير اجزاء و روابط جهان هستى در آن نقطه كه حقيقتى بدون علت بوجود آمده است ، از هم گسيخته و ميدانى براى آن حقيقت باز كردهاند اين احتمال همه قوانين جهان هستى را در هم مىشكند .
بعبارت روشنتر فرض اينكه حقيقتى تصادفا و بدون علت به وجود آمده است ، بطور قطع حركت و شدن را اثبات مينمايد ، يعنى وقتى ميگوئيم : اين كوه بدون علت در اين نقطه از مكان و زمان بوجود آمده است ، در حقيقت از حركت و حادثهاى در عالم طبيعت خبر ميدهيم كه وجود نداشت و فعلا بوجود آمده است . ترديدى نيست در اينكه حركت و حادثه داراى مبدء و مسير و نقطه تحقق است كه نظير مقصدى بر آن حركت و حادثه مىباشد . با اين وصف چگونه ممكن است كه حقيقتى در حال بوجود آمدن ، اجزاء و روابطى را كه در مبدء و مسير خود تا نقطه تحقق دارد ، از عمل خنثى نموده يا آنها را بشكافد و ميليونها علت و معلول را از كار بيندازد ، تا موجود شود ؟ ثانيا هر موجودى كه در جهان عينى پديدار ميگردد ، قطعا داراى هويت و خصوصيات ويژهاى ميباشد كه موجب تعين خاص آن موجود است ،
زيرا فرض اينست كه موجود تصادفى در جهان عينى و در ميان نمودهاى فيزيكى پديدار گشته است و يك حقيقت مجرد از ماده و صورت نيست ، حال اين سئوال بىپاسخ مطرح مىشود كه آن هويت و خصوصيات ويژهاى از كجا آمده است ؟ چرا هويت و خصوصيات ديگرى در كار نيست ؟ ثالثا احتمال يا اعتقاد به امكان تصادف و صدور معلول بدون علت تناقض كاملا صريحى را در بردارد ، زيرا امكان بوجود آمدن يك كوه بطور تصادف كه پيش از اين دقيقه وجود نداشت ، مستلزم اينست كه نيستى و هستى
[ 235 ]
آن كوه بدون اندك تغيير در حلقههاى زنجيرى علل و معلولات ، يكسان است و اين تناقض صريح است كه تصورش براى بطلانش كافى است ، بتوضيح اينكه نبودن كوه در يك دقيقه پيش ، يا بدانجهت بوده است كه بوجود آمدنش ذاتا محال بوده است و يا اينكه بوجود آمدن آن ممكن بوده ولى بجهت نبودن علت و يا وجود مانع ، معدوم بوده است ، احتمال اينكه بوجود آمدن كوه در يك دقيقه پيش ذاتا محال بوده است ، صحيح نيست زيرا فرض اينست كه هيچ تغييرى كه موجب امكانپذير بودن و بوجود آمدن كوه باشد ، در عالم هستى صورت نگرفته است ، بنابر اين ، بوجود آمدن كوه نه بطور تصادفى امكانپذير است و نه بجهت به وجود آمدن علت ، زيرا چيزى كه ذاتا محال است ، علتى كه آن را به وجود آورد نيز محال است ، مانند چهار ضلعى بودن دائره ، اگر دائره ، فرض شده است و چهار ضلعى هم چهار ضلعى فرض شده است ، نه تنها اين همان شدن دو شكل مزبور محال است ، بلكه وجود علتى كه آن دو شكل را با فرض دو هويت و خصوصيات مختلف ، يكى كند ، نيز امكانناپذير است . چنين احتمال كه مفهومى محال امكانپذير و موجود شود ، بدون كمترين تغييرى در هويت آن مفهوم تناقضى است كاملا روشن .
و اگر نبودن يك حقيقت در دقيقهاى پيش بجهت نبودن علت و يا وجود مانع بوده است ، با فرض اينكه نه علتى بوجود آمده است و نه مانعى بر طرف شده است ، حقيقتى بوجود آمده است ، مساوى اين فرض است كه هستى و نيستى يك حقيقت در عالم هستى يكسان است تعجب در اينست كه معتقدان به امكان تصادف درباره معدوم شدن تصادفى يك حقيقت ، سخنى نميگويند يعنى آنان درباره امكان اينكه يك الكترون و يا كوه هيماليا ناگهان و بدون علت از صفحه هستى معدوم شود ، نميانديشند .
بنظر ميرسد كه تناقض در اين فرض روشنتر از تناقض در موجود شدن حقيقتى بىعلت ، ميباشد . در صورتيكه با اندك تفكرى ميتوان دريافت كه
[ 236 ]
تناقض در هر دو مورد ، كاملا قابل درك است .
مقاومت و پافشارى براى تصحيح اين مغالطه ضد علم و شكننده اصول جهان بينى ، از يك ريشه مخفى نيهيليستى ( پوچ گرائى ) سر بر ميكشد كه انتقاد از آن ، ارزش تلف كردن بيهوده وقت را ندارد . در پايان اين مسئله از تذكر بيك نكته مهمى ناچاريم و آن اينست كه احتمال ميرود كسانيكه تصادف را امكانپذير ميدانند ، ناآگاه يا آگاهانه از بوجود آمدن بىسابقه ماده عالم هستى استفاده ميكنند ، در صورتيكه عالم هستى بىسابقه مادى بوجود آمده است ، نه بدون علت فاعلى كه خدا است ، مانند بوجود آمدن تصورات بىسابقه در ذهن انسانى كه ماده پيشين ندارد ولى يقينا علت فاعلى و انگيزه بيرون از خود را دارا مىباشد .
بنابر اين ، تصور اينكه يك پديده مربوط به تمدن خود به خود به وجود آمده ،
و مربوط به تصادف و شانس و اتفاق بوده است ، چيزى جز روپوش گذاشتن روى جهالتها و توجيه تن پرورى و خود خواهى نميباشد .
2 دخالت و وساطت اراده آزاد در فعاليتهاى بشرى كه تمدن نيز يكى از آنها است ، موجب امكان تصادف و صدور معلول بدون علت نميشود .
بلكه پيشبينى معلول و يا چگونگى آن را از قطعيت ساقط ميسازد . سقوط پيشبينى معلول از قطعيت باين سبب است كه ممكن است از عوامل درون ذاتى يا برون ذاتى اختلالى در اجزاى علت وارد شود . مثال درون ذاتى قاعده كنش و واكنش اقتضاء ميكند كه كسى كه جنايت دلخراشى مشاهده ميكند ،
سخت متأثر گردد و احساس ناراحتى نمايد . با اينحال ممكن است در درون شخص نوعى عامل مقاومت در برابر تأثر بوجود بيايد و نگذارد شخص مفروض از مشاهده جنايت دلخراش متأثر گردد ، مانند تكرار زياد مشاهده جنايت و يا قرار گرفتن انسان در جبهه جنگ . ممكن است همه گونه دلايل و شواهد ،
صدور جرم از جنايتكار را تأييد و اثبات كند ، با اينحال مجرم از اقرار كردن
[ 237 ]
به جنايت امتناع بورزد ، عامل اين امتناع درونى است كه لجاجت ناميده ميشود . ميگوئيم : فلان شخص يا فلان جامعه هيچ گونه فقر مادى ندارد ،
پس تعدى و تجاوز به ماديات ديگران نميكند ، بلى اگر طمعكار باشد و علاقه به داشتن مواد ضرورى معيشت در آن فرد و يا جامعه ، به عشق و پرستش مبدل شود و يا هواى تسلط بر ديگران در مغزش موج بزند ، حتما تعدى و تجاوز خواهد كرد . ميگوئيم : اگر يك مقامپرست به آرمان خود برسد و عالىترين مقام را در يك جامعه بدست بياورد ، خاطرش آرام ميگردد و به عدالت و حقگويى و حق كردارى ميپردازد . بلى ، اما ممكن است ادامه مقام خود را در ستمگرى و باطلگويى و باطل كردارى تلقى نمايد و از حق و عدالت رويگردان شود .
بدينسان همه شئون فردى و اجتماعى بشرى در معرض تهديد عامل درون ذاتى قرار دارد و چون محاسبه دقيق عوامل درونى از عهده بررسىهاى علمى تجربى خارج است ، لذا گمان ميرود كه دخالت و وساطت اراده آزاد بشرى است كه فعاليتهاى فرد و جامعه را از شمول قانون عليت بر كنار مينمايد . مثال برون ذاتى شامل همه عوامل محاسبه ناشدهايست كه از آغاز بروز فعاليتهاى بشرى پيرامون آنها را احاطه ميكند . بدين ترتيب ميتوان گفت : در محاسبه قانون عليت در فعاليتهاى بشرى ، بايستى ديگر عوامل درونى و برونى را هم تحت بررسى قرار داد ، اگر چه پيشبينى معلول محال يا لا اقل بسيار دشوار خواهد بود ، ولى پس از صدور معلول همه اجزاء علل آن معلول را ميتوان پيدا كرد ، مگر اينكه معلول علت نوعى باشد نه شخصى . اين مطلب در شماره چهارم توضيح داده خواهد شد .
3 رهبرى و توجيه اراده آزاد انسانها بيكى از دو نوع امكانپذير است :
نوع يكم رهبرى و توجيه جبرى براى قرار گرفتن اراده در سيستم متشكلى كه رهبران اداره آنرا به عهده گرفتهاند ، مانند ارادههاى افراد جوامع
[ 238 ]
امروزى كه تنها در راه همزيستى بدون مزاحمت بيكديگر توجيه ميشوند .
تعديل ارادهها باين ترتيب و براى زندگى تعين يافته و قالبگيرى شده ،
موجب امكان پيشبينىهاى پيشتر و دقيقتر ميگردد .
نوع دوم رهبرى و توجيه اراده آزاد در مسير اختيار كه هدفش همواره وصول به خير و كمال است . و چون هدفهاى خير و كمال و آرمانهاى رشد انگيز غالبا قابل محاسبه ميباشد ، لذا در اين نوع رهبرى و توجيه هم ميتوان پيشگوئىهاى دقيق و بيشتر درباره معلول فعاليتها و مختصات انسانى انجام داد . در غير اين دو نوع از رهبرى و توجيه ، محاسبه علل و معلولات درباره فعاليتها و مختصات انسانى و پيشبينى دقيق درباره معلولات تقريبا امكانناپذير خواهد بود .
4 نمودها و فعاليتهايى كه بشر از خود نمودار ميسازد ، از يك جهت از بيان علل حقيقى و مشخص براى آنها ناتوان است ، زيرا امكان صدور نوعى از معلول از انواعى از علل بسيار فراوان است . مثال ساده براى توضيح اينگونه علل و معلولات ، حرارت جزئى از بدن است . ما نميتوانيم به مجرد مشاهده حرارت جزئى از بدن علت حقيقى آنرا مشخص نمائيم ،
زيرا ممكن است آن جزء بدن ، مثلا دست نزديكى آتش قرار گرفته باشد ،
ممكن است معلول فرو بردن دست در آب گرم بوده باشد . ممكن است آن گرمى نتيجه تب يا قرار گرفتن در زير آفتاب يا اصطكاك به اجسام مولد حرارت و يا غير ذلك بوده باشد . حال فرض كنيد ما در بررسى يك تمدن ، رفتارهاى عادلانه فراوانى را ميان انسانهاى جامعه آن تمدن مشاهده كرديم . آيا علت اين رفتارهاى عادلانه وجود قوانين خوب بوده است ، يا آن رفتارها مستند به خوبى اجراى قانون بوده است ؟ يا هيچ يك از اينها نبوده ، بلكه فشار جبرى از ملل خارج به آن جامعه موجب تعديل رفتار گشته است ؟ آيا علت رفتارهاى مزبور مستند به يك رشته عقايد عالى بوده است ؟ آيا ترس و
[ 239 ]
وحشت در آن رفتارها تأثير داشته ، يا عشق به عدالت بوجود آورنده آنها بوده است ؟ همه اين احتمالات وجود دارد و براى تعيين هر يك از آنها دليل كافى مورد نياز است .
5 در آغاز اين مبحث مسئلهاى را مطرح نموديم كه در تفسير قانون عليت در شناخت تمدنها و در جامعهشناسى بطور كلى ، بسيار مؤثر است .
آن مسئله اينست كه عدهاى از متفكران در علوم انسانى بطور عموم ، درباره دو نوع علت ( علت به وجود آورنده و علت نگهدارنده ) كه در اصطلاح علت محدثه و علت مبقيه ناميده ميشوند ، دقت لازم و كافى نمىنمايند . ما نخست اين دو نوع علت را بطور مختصر تعريف ميكنيم :
1 علت به وجود آورنده [ يا علت محدثه ] عبارتست از به وجود آورنده يك موضوع ، مانند عليت پدر و مادر كه به وجود آورنده نطفه جنين هستند [ البته در اين مورد كارى با تحليل دقيق و نهايى علت نداريم ، بلكه براى توضيح مسئله از اصطلاح عمومى علت و معلول استفاده ميكنيم . ] 2 علت نگهدارنده [ يا علت مبقيه ] عبارتست از علتى كه ادامه و بقاى آنچه را كه به وجود آمده است ، تضمين مينمايد ، مانند موادى كه جنين در ادامه موجوديت خود تغذيه ميكند . همچنين مانند دانهاى كه زير خاك قرار ميگيرد و ريشه را به وجود ميآورد . اين دانه قرار گرفته در زير خاك با تماس با عناصرى كه در حركت دانه مؤثر است ، علت بوجود آورنده ريشه و ادامه تأثير آن عناصر با خاصيت ذاتى دانه براى ادامه حركت دانه در مسير ريشه و ساقه و شاخه ، علت نگهدارنده [ يا علت مبقيه ] ناميده ميشود .
مردم با شعور خام و ابتدائى ، اصالت و اهميت را بهمان علت به وجود آورنده قائل ميشوند ، وقتى كه ميخواهند علت يك انسان هشتاد ساله را در نظر بگيرند ، فورا پدر و مادرى را كه نطفه اوليه او را به وجود آوردهاند ،
منظور مينمايند ، در صورتيكه براى تحول و ادامه وجود آن انسان از حالت
[ 240 ]
نطفه بودن تا موقعيت هشتاد سالگى هزاران علت دست اندر كار بودهاند . همچنين هنگاميكه ميخواهند علت يك ساختمان را بيان كنند ، فورا يك مهندس و چند بنا و چند كارگر و مقدارى هم مصالح ساختمانى را بعنوان علت ساختمان فعلى كه مثلا سالها پيش ساخته شده است ، در نظر ميگيرند در صورتيكه با يك توجه دقيق خواهيم ديد مهندس و بنا و مصالح ساختمانى در نقطهاى از زمان ، ساختمان مفروض را به وجود آوردهاند ، ولى ادامه وجود آن ساختمان تا امروز تحت تأثير عللى ديگر امكانپذير بوده است ، مانند مقاومت زمينى كه پى و بنياد ساختمان در آن فرو رفته است ، مقاومت مصالح در برابر عوامل مخرب برونى و استحكام ذاتى خود آن مصالح و غير ذلك . پس از اين توضيح ميتوانيم يكى از مشكلترين ايرادى را كه به قانون عليت در تمدن شناسى و جامعه شناسى وارد شده است ، حل و فصل نمائيم .
مثلا هنگاميكه به وجود آمدن يك رشته عقايد منطقى و حقوق شايسته را در جامعهاى متمدن سراغ ميگيريم ، نبايد فورا به اين نتيجه برسيم كه چون علت به وجود آمدن چنان عقايد و حقوقى تحقق پيدا كرده بود ، پس بايستى آن عقايد و حقوق براى ابد به وجود خود ادامه بدهند . وقتى كه مىبينيم آنها به مدت طولانى به وجود خود ادامه نداده است ، فورا اين نتيجه را ميگيريم كه قانون عليت در نمودهاى تمدنى و جامعه شناسى حكمفرما نيست با تقسيمى كه درباره علت بر علت بوجود آورنده و علت نگهدارنده نموديم ، اين توهم سادهلوحانه مرتفع ميگردد .
براى بقاى عقايد منطقى و حقوق شايسته ، دوام آمادگى مردم و عوامل محيطى و اجتماعى و مقاومت هويت خود آن عقايد و حقوق ، عللى هستند كه ادامه و بقاى آن عقايد و حقوق را تضمين ميكنند ، نه علت به وجود آورنده آنها .
[ 241 ]