تحليلى در آيات فوق
1 هنگاميكه انسانهاى بالغ و رشد يافته ، با پيوند به مشيت الهى بوسيله وجدان پاك مىگويند : اى راهزنان كاروانيان تشنه كمال بشرى ، گرد و خاك بلند نكنيد ، راه را منحرف نسازيد ، براى منحرف كردن مسير واقعى كاروان ، ساده لوحان از همه چيز بيخبر را آلت دست قرار ندهيد . اصول عالى انسانى را كه نيروهاى محرك اين كاروان است ، با سوء استفادههاى خود خواهانه از آن اصول ، تباه نسازيد . بگذاريد اين كاروان راه خود را طى كند . قدرتها و امتيازاتى را كه چه بطور جبر و چه آزادانه بدست آوردهايد ، در تقويت و رفاه و آسايش اين كاروان مورد بهره بردارى قرار بدهيد .
پاسخ اين راهزنان چنين است : شما نمىفهميد ، ما راهنمايان و پيشتازان كاروان هستيم ، ما مصلحيم ، ما در راه اصلاح شما از لذايذ و حتى از جان خود گذشتهايم راه اصلاح همين است كه ما ميگوئيم . اى انسانها ، فريب اين رجز خوانىها و حماسه پردازيهاى نابكارانه راهزنان را نخوريد . اينان راهنمايان و پيشتازان نيستند ، اين تبهكاران رنگ مبدء حركت تكاملى شما را كه انديشه و تعقل و تكاپو است ، مات نموده ، مسير شما را مختل مىسازند . اينان راهزنانند .
[ 78 ]
2 وقتى كه باين افسادگران خود كامه مىگويند : شما هم به اين حقيقت كه حيات آدميان هدفى والا دارد و براى وصول به اين هدف بايستى خود را متعهد و مسئول بدانيد و شخصيت بدون ايمان و اعتقاد به آن هدف و آرمان اعلا هيچ ارزشى ندارد ، بيائيد با هم حركت كنيم ، بيائيد دست يكديگر را بگيريم و در صعود به قلههاى مرتفع كمال يار و ياور همديگر باشيم ، آخر :
اينهمه عربده و مستى و ناسازى چيست
نه همه همره و هم قافله و همزادند ؟
پاسخ اين گروه ضد بشريت بر انسانهاى تشنه كمال چنين است : برويد ،
برويد دنبال كارتان شما ضعيفيد شما جانداران خيال پرداز بر روى تلى از توهمات بىاساس نشسته و آيندهاى بس دور را مىنگريد شما ضد لذت و سر خوشى و قدرتيد . ما كلماتى مانند انسان دوستى ، تعديل خود خواهى ، راست گوئى و راست كردارى و عدالت و حق و آزادى را مشتى ترياك و حشيش ميدانيم كه براى تخدير ما قدرتمندان بوجود آوردهايد . هيچ ميدانيد كه شما سفهاء و ابلهان وقتى بما ميگوئيد : انسانها چونان اعضاى يك پيكرند كه در خوشىها و آلام بايستى شريك يكديگر بوده باشند ، ما درباره شما چگونه ميانديشيم و درباره شما چه قضاوتى مىكنيم ؟ ما شما را ناتوانانى احمق تلقى مىكنيم كه با اين حرفها ميخواهيد ناتوانى خود را جبران كنيد . اگر سقراط بجاى تعليم و تربيت انسانهائى مانند افلاطون ، بامداد به لخت كردن كاروان در گردنهها و شامگاه به ميگسارى و قمار بازى ميپرداخت و يا اگر آدم دست و پادار و نقشهكش خوبى بود به كشيدن انسانها به كشتارگاهها بنام جنگ دلاورانه مىپرداخت نه براى دفاع از حيات ، بلكه فقط براى اينكه حس خود كامگى خود را اشباع نمايد ،
او را ابر مرد ميناميديم و مجسمهها براى ياد بود او بر پا ميكرديم ، ولى هنوز كه هنوز است به حماقت و ابلهى او كه افلاطونى را بوجود آورد كه افكارش در پيشرفت تكاملى انسانها مانند خود او اثرى جدى ايجاد كرد ، ميخنديم
[ 79 ]
و دلسوزى مىكنيم 3 در آن هنگام كه اين راهزنان كاروان كمال جوى بشرى براى تنظيم و تقويت كامكارىهاى خود ، با انسانهاى هدفدار و هشيار و تكاپوگر در مسير « حيات معقول » روياروى قرار بگيرند ، دم از هدف و هشيارى و تكاپو و ايمان و عقيده و آزادى و كمال ميزنند ، آرى ، چنان از اين حرفها دم ميزنند كه گاهى هشيارترين انسانها را هم مىفريبند و گمان مىكنند اين خود خواهان خود كامه ، واقعا موجوديرا بنام انسان كه حق حيات دارد ميشناسند . اين زورگويان خود محور وقتى كه با كاروانيان علم و معرفت بنشينند ، چنان از دانش و بينش دفاع مىكنند كه فداكارترين انسانها در راه علم و معرفت را به اشتباه مياندازند كه عجب شايد اين مائيم كه موجب سقوط علم و معرفت شدهايم نه اين شمشير بارگان شمشير پرست ، آنگاه كه همين اغواگران ارباب علم و معرفت ،
با همنوعان خونخوار خود سر ميز مىنشينند ، به ريش هر چه دانش و دانشمند و معرفت و عارف است ، خنديده و بيكديگر ميگويند ، بگذاريد آن احمقها به حماقتهاى خود سرگرم شوند ، ماداميكه اخلالى به مقام و جاه و خود كامگىهاى ما وارد نمىسازند ، كارى با آنها نداريم . اى كاش اينان ميدانستند كه انسانهاى آگاه و انسان شناس و عدالتخواه از چه ديدهاى به آنان مىنگرند و آنانرا چگونه مىبينند .