معاويه كيست و چه كرده است ؟ عمرو بن عاص كيست و چه كرده است ؟
بدانجهت كه در خطبهها و نامههاى امير المؤمنين عليه السلام كه در نهج البلاغه جمع آورى شده است ، از اين دو انسان وارونه و برده شهوت و مقام ، بارها سخن بميان آمده است و بدان جهت كه اين دو حيلهگر جاه پرست ، از نفوذ و عالمگير بودن اسلام كه با رهبرى امير المؤمنين عليه السلام قطعى مينمود جلوگيرى كردهاند ، لذا در اين مبحث مقدارى مختصر درباره اين دو ماكياولى عرب پيش افتاده از ماكياولى ايتاليائى بحث ميكنيم :
اصول معرفى معاوية بن ابى سفيان را در تفسير و نقد و تحليل مثنوى مجلد 13 از ص 293 تا 299 نيز مطرح كردهايم : معاوية بن ابى سفيان پدر يزيد در زمامدارى عمر بن الخطاب والى اردن شده ، سپس عمر او را پس از مرگ برادرش يزيد بن ابى سفيان بحكومت دمشق نصب نمود و در زمان عثمان بن عفان همه شام به او واگذار شد . 1 معاويه مردى بود كه به اتفاق آراء مورخين محقق ،
ايدهئولوژى اسلامى را كه تمام نژادها و جوامع و سرزمينها را با برداشتن هر گونه تعينها و مرزها متحد ميساخت ، در راه زمامدارى شخصى خود اولا ، و به نژاد عرب ثانيا ، بوسيله پسرش يزيد ، استخدام كرده است . اين جمله را مورخين از عمر بن الخطاب بطور فراوان نقل كردهاند كه هر وقت به معاويه مينگريست ،
ميگفت : « اين كسراى عرب است » 2 . در دوران معاويه سكههايى زده شد كه روى آنها عكس يك عرب در حاليكه شمشيرى به كمر بسته بود ترسيم شده بود 3 .
-----------
( 1 ) الاعلام زركلى ج 8 ص 172
-----------
( 2 ) تاريخ الخلفاء سيوطى ص 195 و الاعلام زركلى ج 8 ص 183
-----------
( 3 ) تاريخ الخلفاء سيوطى ص 195 و الاعلام زركلى ج 8 ص 183
[ 132 ]
موقعى كه ضحاك بن قيس براى اعلان مرگ معاويه به بالاى منبر ميرود ، در ميان توصيفاتى كه از او ميكند ، اين جمله وجود دارد كه « معاويه پناهگاه عرب بود » ابن خلدون صريحا مينويسد « سپس طبيعت ملك اقتضا كرد كه معاويه در امر زمامدارى و عظمت و مقدم داشتن خود بر ديگران بكوشد و اين زمامدارى و ادعاى عظمت و تقديم خود بر ديگران در شأن معاويه نبود ( او كوچكتر از آن بود كه ادعا ميكرد و در صددش بر آمده بود ) ولى اين يك امر طبيعى بود كه تعصبش وادار به آن ميكرد و نژاد بنى اميه هم اين عصبيت را دارا بود . اتصاف معاويه و پيروانش به گروه ستمكار در كلام پيامبر اكرم بقدرى معروف است كه احتياج به ذكر مأخذ ندارد . آنحضرت به عمار بن ياسر فرموده است : يا عمّار تقتلك الفئة الباغية ( اى عمار ، ترا گروه ستمكار خواهد كشت ) گاهى همين حيلهگران روبه صفت كه بهمه گونه دروغ و تزوير و آرايش سخن دست زده خود را از خطر نجات ميدهند ، حماقتى پستتر از هر حماقت از خود نشان ميدهند . زيرا پس از آنكه عمار در صفين بوسيله لشگريان معاويه شهيد شد ، به معاويه گفتند كه عمار كشته شد . با اينكه پيامبر اكرم درباره شهادت او جمله بالا را فرموده است ، معاويه با كمال حماقت و وقاحت پاسخ ميدهد كه عمار را على بن ابيطالب كشته است ، زيرا او است كه عمار را بميدان نبرد آورده است ، امير المؤمنين پاسخ اين احمق بيشرم را چنين فرموده است : كه بنا بگفته معاويه ، حمزة بن عبد المطلب را پيامبر اسلام كشته است ، زيرا پيامبر بود كه حمزه را به ميدان كارزار آورده بود . مورخين نوشتهاند كه موقعى كه عثمان در محاصره قرار گرفته بود ، از معاويه كمك خواست ، او كمكى نفرستاد .
وقتيكه محاصره عثمان شديدتر شد ، يزيد بن اسد قشيرى را فرستاد و گفت كه :
در ذى خشب ( حومه مدينه ) توقف كن و به اين بهانه كه من در حادثه عثمان حاضر بودم ، چيزى ميديدم كه ميبايست اقدام به سود عثمان كنم و تو ( معاويه ) غايب بودى ، لذا من كمك كردم ، اقدامى ديگر مكن . يزيد بن اسد
[ 133 ]
در ذى خشب توقف كرد تا عثمان كشته شد . سپس معاويه آن طلايهدار مكتب ماكياولى [ 1 ] به خونخواهى نبود ، زيرا براى مقام پرستان خون و جان و روح و شخصيت خرافاتى است كه اگر وسيلهاى براى رسيدن به خواستههاى آنان نباشند ،
چيزى جز كلماتى پوچ و بيمعنى براى آنان تلقى نميشوند .
اين هجوم و دفاع دروغين از يك نسبت دروغين از ادعاى زمامدارى سر بر آورده هزار انسان را به خاك و خون انداخت تا چند روزى در زير ستارگان سپهر لاجوردين انسانهايى را برده خود تلقى كرده و به آنان امر و نهى بفرمايد بعد ماهيت امر و نهى خود را با نصب پسرش يزيد براى زمامدارى آشكار بسازد . بدانجهت كه تاكنون درباره حيلهگرىهاى ضد بشرى معاويه مطالب فراوانى گفته شده و چهره او براى مردم مطلع از تاريخ اسلام شناخته شده است ، لذا ما براى تتميم معرفى اين ناتوانترين شخص در برابر رياست و خود خواهى به گفته سيوطى قناعت ميكنيم : « ابن ابى شيبه از سعيد بن جمهان نقل ميكند كه به سفينه گفتم : كه بنى اميه گمان ميكند خلافت در قبيله آنان بايد باشد ؟ گفت : دروغ مىگويند ، بلكه بنى اميه از خشنترين پادشاهان هستند و اولشان معاويه است . سلفى از عبد اللّه بن احمد بن حنبل نقل ميكند كه از پدرم احمد درباره على و معاويه پرسيدم ؟ پدرم گفت : على
[ 1 ] اينكه گفتم : معاويه طلايهدار مكتب ماكياولى ، براى آن است كه بنيانگذار اصل ضد بشرى عهد شكنى كه ماكياولى توصيه اكيد بر آن دارد ، از اين عاشق مقام و بىاعتنا به همه اصول انسانى است . توصيه ماكياولى چنين است : « اگر كسى طالب انجام دادن كارهاى عظيم و سترگ است ، نبايد در سياست پاىبند عهد خويش باشد و بقول خود وفا كند ، بلكه واجب است خصلت روباه و درندهخويى شير را در خود فراهم آورد . » بيسمارك تأليف آقاى دكتر سيد حسين مصطفوى ص 37 و 38 معاويه همه عهد و پيمانهائى را كه با امام حسن مجتبى عليه السلام بسته بود ، همه را زير پا گذاشت و نقض كرد . يك مورخ ديده نمىشود كه منكر اين عهد شكنى وقيحانه بوده باشد .
[ 134 ]
دشمنان زيادى داشت . دشمنانش هر چه جستجو كردند ، نتوانستند براى او عيبى پيدا كنند ، لذا مردى را كه با او جنگيد ( معاويه ) تعريف كردند و اين حيلهاى بود كه به راه انداختند . » 1 گمان نميرود كسى بطور دقيق و همه جانبه مكتب اسلام را با آن فلسفه و اخلاق و حقوق الهىاش بداند و از منظور پيامبر اين مكتب كه بوجود آوردن « حيات معقول » وابسته به ابديت بوده است ، آگاه بوده باشد ، سپس بشخصيت و حكومت معاويه و گفتار و كردارش مراجعه كند ، به اين نتيجه نرسد كه معاويه هويت واقعى اسلام را دگرگون ساخت و مواد خام ولى بنيادين اصول تنازع در بقاى ماكياولى را در زمامدارى خود پياده كرد . معاويه در پاسخ نامه محمد بن ابى بكر كه از مصر نوشته و او را بجهت مخالفت با حكومت حقه امير المؤمنين ( ع ) توبيخ و تهديد نموده بود ، چنين مينويسد :
فقد كنّا و ابوك فينا نعرف فضل بن ابيطالب و حقّه لازما مبرورا علينا فلمّا اختار اللّه لنبيّه ما عنده و اتّم له ما وعده و اظهر دعوته و ابلج حجّته و قبضه اللّه اليه صلوات اللّه عليه فكان ابوك و فاروقه اوّل من ابتزّه حقّه و خالفه على امره ، على ذلك اتّفقا و اتّسقا . . . و لو لا ما فعل ابوك من قبل ما خالفنا ابن ابيطالب و لسلمنا اليه » 2 ( ما در زمان پيامبر بوديم و پدرت هم در ميان ما بود و برترى على بن ابيطالب و لزوم حق او را بر گردن خود ميدانستيم ،
هنگاميكه خداوند پيامبر اسلام را به پاداشى كه براى او آماده كرده بود ، برگزيد و آنچه را كه به او وعده كرده بود به اتمام رسانيد و دعوت او را آشكار ساخت
-----------
( 1 ) تاريخ الخلفا سيوطى ص 199 .
-----------
( 2 ) تاريخ صفين نصر بن مزاحم منقرى چاپ مصر ص 119 و 120 و مروج الذهب مسعودى چاپ مصر ج 3 ص 21 و 22 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 284 و جمهرة رسائل العرب احمد زكى صفوت ج 1 ص 545 و 546
[ 135 ]
و حجتش را روشن فرمود ، پدر تو و فاروقش اولين كسانى بودند كه حق على را از على سلب نموده و با او مخالفت ورزيدند و بر اين كار اتفاق كرده بودند ، اگر پدرت پيش از من ، اين اقدام را نكرده بود ، ما با على مخالفت نميكرديم و زمامدارى را به او تسليم مىنموديم ) اولا معاويه در اين جملات كلماتى را براى اشباع خود خواهىها و خود كامگىهاى خود به كار ميبرد كه ، جز براى فريب دادن ساده لوحان ، مورد پذيرش خود او نبوده است . ثانيا اين حيلهگر هر سه زمامدار گذشته را كه همواره براى پيشبرد اهداف خود خواهانه خود مورد تعظيم و تمجيد قرار داده و در برابر هر انتقادى از آنان دفاع ميكند ، براى ساكت كردن محمد بن ابى بكر ،
سخت مورد انتقاد قرار ميدهد و در جملات فوق چنانكه مىبينيم ، بنياد خلافت آنان را در مقابل حق قرار ميدهد ، براى چه ؟ براى اينكه رياست پرستى خود را توجيه نموده اعتراض امثال محمد بن ابى بكر را بيمورد معرفى كند . اين گونه بردگان دست به سينه مقام و رياست چند روزه دنيا ، از هيچ گونه تضاد و تناقض گويى كمترين پروائى ندارند . اين معاويه كه با گفتار و كردار خود بهار اسلام را به خزان مبدل كرده بود ، با نصب فرزند كثيف و وقيح خود ،
در صدد ريشهكن كردن درخت برومند اسلام كه ميرفت جهانى را به مرحله مدينه فاضله حكماء برساند ، بر آمد . هيچ مورخى در فسق و فجور و انحراف يزيد از مبانى انسانيت ترديدى نكرده است 1 معاويه اين فرزندهم سنخ خود را با انواعى از حيلهها و تهديدها گرفته تا لبه شمشير بران 2 به سرپرستى جوامع اسلامى نصب كرده است . عبد الرحمان بن ابى بكر در توصيف اين نصب و تعيين ، ميگويد : « اينست سنت و قانون هرقل و قيصر » 3 موقعى كه معاويه براى تحميل يزيد به مدينه كه مجتمع
-----------
( 1 ) مقدمه ابن خلدون ص 216 و تاريخ يعقوبى ج 2 ص 220
-----------
( 2 ) مضمون در مأخذ مزبور ص 241
-----------
( 3 ) تاريخ الخلفاء سيوطى ص 203
[ 136 ]
مهاجرين و انصار بود ، آمد ، بزرگان مدينه را كه امام حسين عليه السلام در ميان آنان بود ، در يكجا جمع كرده يك سخنرانى با مفاهيم مبهم و بىسر و ته كه لغات آن جز در قاموس ماكياولى پيدا نميشود ، ايراد كرد . ما بعضى از جملات اين سخنرانى را در اينجا مياوريم . اگر بتوانيد بدرستى از اين جملات سر در آورديد ، لطفا بهمه محققان تاريخ اسلام هم اطلاع بدهيد كه آنها هم مقصود معاويه را دريابند ثمّ خلّفه رجلان محفوظان و ثالث مشكور و بين ذلك خوض طالما عالجناه مشاهدة و مكافحة و معاينة و سماعا و ما اعلم منه ما فوق ما تعلمان 1 [ مخاطب در اين جملات ابن عباس و امام حسين ( ع ) است ] : ( سپس دو مرد محفوظ و سومى مشكور بجاى پيامبر نشستند و در اين اثنا غوطهور شدنهايى بود كه مدت زيادى ميخواستيم آنها را حل كنيم چه از نظر مشاهده و چه از نظر مبارزه و ديدن و شنيدن و من درباره سومى جز آنكه ميدانيد چيزى نميدانم . ) در مقابل صراحت مكتب اسلام در همه شئون انسانى و در همه قلمروهاى فردى و اجتماعى ، امثال جملات فوق را كه در مقدمه تعيين فرزندش يزيد گفته است ،
نميتوان جز به جادوگرىها و چشم بنديهاى سياسى تفسير نمود . يعقوبى در توصيف حيله بازيهاى معاويه چنين گفته است :
و كان اكثر فعله المكر و الحيلة 2 ( اكثر كارهاى معاويه از روى مكر و حيله بوده است ) معاويه پس از جملات فوق ، يزيد از تعظيم و تمجيد نموده ميگويد :
« شما سابقه يزيد را بخوبى ميدانيد و امر او را تجويز كردهايد خداوند ميداند كه مقصود من از زمامدار نمودن يزيد ، پر كردن شكافها به وسيله او است ، با چشم بيدار » 3 درست دقت كنيد ، معاويه ميگويد : « شما سابقه
-----------
( 1 ) مأخذ مزبور ص 203
-----------
( 2 ) تاريخ يعقوبى ج 2 ص 238
-----------
( 3 ) الامامة و السياسة ابن قتيبه دينورى ص 195 و 196
[ 137 ]
يزيد را ميدانيد » و اين مسئله بديهى را ابراز نميكند كه : آرى ، چون سابقه يزيد براى همه روشن است ، زمامدارى او را بدبختى همه جوامع اسلامى ميدانند .
پس از مقدارى بافندگى و چشم بندىهايى كه معاويه به راه مياندازد ،
ابن عباس ميخواهد پاسخ معاويه را بگويد ، امام حسين عليه السلام به او اشاره ميكند كه ساكت باش . آنگاه خود امام بر ميخزد و حمد و ثناى خداوندى را بجاى ميآورد و درود بر پيامبرش ميفرستد و ميفرمايد : « اى معاويه ، روشنائى بامداد ، سياهى ذغال را آشكار ساخته و روشنائى آفتاب چراغهاى ناچيز را از كار انداخته است . تو در سخنانت افراط و تفريط و تعدى از حق نمودى . . . .
شيطان نصيب خود را از سخنانت برداشت . . . آيا ميخواهى مردم را درباره فرزندت يزيد بفريبى ؟ گوئى تو ميخواهى چيز پوشيدهاى را توصيف كنى ،
يا توضيحى درباره چيزى بدهى كه از ديدگان مردم بدور است ، يا مطلبى را ميگوئى كه تنها تو درباره آن دانا هستى و هيچكس درباره آن چيزى نميداند يزيد خود حقيقت خويشتن را كه رأى و عقيدهاش را اثبات ميكند ، فاش ساخته است . تو درباره يزيد سخنانى را بگو كه او بر خود پذيرفته و شخصيتش آنها را نشان ميدهد ، زندگى او در سير و سياحت در سگهايى است كه بيكديگر هجوم ميآورند ، او عمر خود را با كنيزهاى خواننده و نوازنده و لهو و لعب سپرى كرده است . اين كار را رها كن ، بس است براى تو و بال سنگينى كه بگردن گرفتهاى و خدا را با آن وزر و وبال سنگين ملاقات كنى براى تو كفايت ميكند . سوگند به خدا همواره كار تو در آميختن باطل با ظلم و خفه كردن مردم ستمديده بوده است مشكهاى خود را پر كردهاى ، بس است ، ميان تو و مرگ چيزى جز چشم بهم زدن نمانده است . . . » براى شناخت چهره يزيد به هر مأخذ تاريخى كه بخواهيد مراجعه فرمائيد . معاويه به مقتضاى عناصر شخصيتىاش كه شمهاى از آنرا بازگو كرديم ، با تهديد و تطميع ، پسرش را بجاى خود
[ 138 ]
بزمامدارى نصب نمود و دنبال اعمالش بزير خاك رفت . درست است كه اهالى ساده لوح شام ( بنا بنظريه ابو عثمان جاحظ ) در آنزمان ، مخصوصا مگسها و گربههاى سفرهجو و هوا پرستان مغز پوچ ، پيش از مردن معاويه و پس از آن ، سايههاى دروغين براى او ساختند و مانند بردگان در برابر آن سايه سر تعظيم فرود آورده و ديگران را هم به پذيرش بردگى در مقابل آن سايه مصنوعى دعوت كردند ، ولى ديرى نگذشت كه سايه ساز واقعى وجدان حساس تاريخ ، دست بكار گشته و سايه واقعى معاويه را كه شمشير بدست در حال هجوم به سايه مصنوعى معاويه بود ، بوجود آورد . نخست رويدادهايى كه دانههاى آنها را معاويه كاشته و آبيارى نموده بود و سپس مورخين و نقادان تاريخ و راد مردان را بر انگيخت كه بيش از اين در شناساندن معاويه تأخير صحيح نيست . اگر يزيد پس از مرگ معاويه به ملك و رياست هم نميرسيد ، ممكن بود كه ساده لوحان جوامع آنروز و امروز شخصيت معاويه را نشناسند و به دنبال همان سايه دروغينش بروند ، ولى ما كه تكيه اطمينان بخش به آن وجدان حساس تاريخ داريم كه در رسالت الهىاش در صحنه هستى كوچكترين تعارف و تصنع و چاپلوسى ندارد ، ميدانيم كه براى فاش ساختن ريشه و تنه و ساقه و شكوفه شخصيت معاويه ، اشخاص يا رويدادهاى ديگرى را نمودار ميساخت كه سايههاى مصنوعى معاويه را از اذهان مردم بزدايد و سايه حقيقىاش را آشكار بنمايد .
برخى از محققان را عقيده بر آن است كه مقاومت و مخالفت شديد معاويه وصف آرايى خلاف قانون وى در برابر امير المؤمنين عليه السلام ، تنها مستند بر مقام پرستى او نيست ، بلكه مستند به احساس حقارت شديدى است كه در زندگى خود از موضوع موبوط به نسبش داشته است . ابن ابى الحديد از زمخشرى نقل ميكند كه « معاويه به چهار مرد منسوب بوده است :
1 مسافر بن ابى عمرو ، عمارة بن الوليد ، عباس بن عبد المطلب ، و صباح خواننده و نوازنده عمارة بن الوليد . ابو سفيان مردى زشت صورت و كوتاه قد و صباح
[ 139 ]
مزدور ابو سفيان جوان و زيبا بوده است و هند مادر معاويه او را تحريك به خود كرده است . . . و گفتهاند : عتبة بن ابى سفيان نيز از صباح بوده است . . . » [ شرح نهج البلاغه ج 1 ص 336 نقل از ربيع الابرار زمخشرى ] مسئله نسب مخصوصا پس از ظهور اسلام ، بسيار با اهميت تلقى شده است ، لذا اندك احتمالى در صحت نسب كافى بوده است كه عقده حقارت در روان مشكوك النسب بوجود بياورد . ابن ابى الحديد ميگويد : « معاويه در طول روزگار دشمن على عليه السلام و سخت از او منحرف بوده است . » 1 . . . « معاويه در نظر مشايخ ما در دينش مورد طعن است . و معاويه به كفر متهم گشته است . » 2 اين است شخصيت معاويه ، بطور اختصار ، در نظر داشته باشيد ، تا در آن خطبهها و نامههايى كه در نهج البلاغه ذكرى از اين نام آمده يا در خطبه و نامههائى كه بطور كلى درباره او است ، با چهرهاى آشنا روياروى قرار بگيريم .