نظريه سوم ارتباط و تأثير و تأثر در ميان تمدنها را نه بكلى نفى ميكند و نه بطور عموم براى همه تمدنها اثبات ميكند
و ميگويد : هيچ ضرورت منطقى وجود ندارد كه يكى از دو نظريه يكم و دوم را بپذيريم . آنچه كه ديده شده است ،
تشابهى است كه ميان تمدنها وجود داشته است و اين تشابه دليل اينكه يكى از ديگرى بوجود آمده است ، نميباشد . تحقيق اين مسئله احتياج به بررسى چند موضوع دارد :
موضوع يكم اينست كه اشتراك همه جوامع در وسائل اوليه درك مانند حواس و تعقل و انديشه و تخيل و همچنين اشتراك همه انسانها در خواستههاى اصلى كه مربوط به زندگى و كيفيتهاى مطلوب آن ميباشند ، مقتضى است كه همه انسانهاى جوامع ، قدرت به وجود آوردن تمدنهاى مشترك را دارا بوده باشند . آنچه كه موجب بروز تمدن در يك جامعه و در دوران خاص ميباشد ،
به اضافه مساعدت محيط زيست كه فقط زمينه را ميتواند براى بوجود آمدن تمدن آماده بسازد ، ظهور نوابغى كه داراى انديشهها و تلاشهاى مثبت بوده باشند و مسئله بروز احتياجات حياتى كه موجب گسترش معلومات و توسعه روابط با طبيعت و انسانهاى ديگر است نيز بسيار اهميت دارد .
موضوع دوم ما بايستى ميان تمدنهاى اصيل و تمدنهاى تقليدى و التقاطى تفاوت بگذاريم و آنها را با يكديگر مخلوط نسازيم ، مانند فرهنگهاى اصيل و تقليدى و التقاطى . نوع اول مانند تمدن بيزانس و اسلام ، چنانكه محققان آگاه از سر گذشت تمدنها و ريشههاى آنها معتقدند و ميگويند : اين دو تمدن از هيچ تمدنى متأثر نگشتهاند و خود جوامع آنها را بودهاند كه جوشيدهاند و حركت كردهاند و بناى تمدن را پىريزى نمودهاند .
موضوع سوم تفكيك ميان نمودهاى عينى تمدن ، مانند ساختمانهاى
[ 247 ]
عالى و وسائل پيروزى بر طبيعت ، تقليل بيمارىها ، بوجود آوردن امنيت حقوقى و ارزش حيات و هنرهاى مثبت و غير ذلك و رشد و عظمت روحى انسانها كه آنانرا از زندگى معمولى ترقى داده بر « حيات معقول » وارد نمايد .
بنظر ميرسد اگر رشد و عظمت روحى انسانها براى به وجود آوردن « حيات معقول » در يك تمدن بعنوان هدف مطرح نگردد ، آن تمدن اگر چه داراى هر گونه نمودهاى عينى جالب هم بوده باشد ، از اصالت انسانى برخوردار نيست . بعبارت ديگر چنانكه در آغاز مباحث مربوط به تمدن اشاره كرديم تمدنى كه بر مبناى انسان محورى پىريزى نگردد ، انسان را فداى وسائلى خواهد كرد كه با دست خودش آنها را ساخته و پرداخته و در دريائى از رؤياى بىاساس درباره چشمگير بودن آن وسائل فرو رفته است . امروزه هنگاميكه در يك آمار نسبتا دقيق ميخوانيم : كتابخانههائى كه در كشورهاى دنياى امروز بوجود آمدهاند ، در حدود چهار ميليارد كتاب در آن كتاب خانهها جمع شده است . چهار ميليارد كتاب غير از فيلمها و اسلايدها و ديگر منعكس كنندههاى فعاليتهاى مغزى و عضلانى جالب توجه ميباشد . اگر تخمين بزنيم كه نيمى از اين كتابها و آثار درباره علوم انسانى از ابعاد مختلف ميباشد . اگر از رقم دو ميليارد كتاب در علوم انسانى ، اعم از كتابهاى پزشكى با رشتههاى فراوانى كه دارند ، همچنين ادبى ، حقوقى ، اقتصادى ، هنرى ، روانى ،
تاريخى ، جنگى ، و صدها موضوعات ديگر كه از اصول علوم انسانى منشعب ميشوند ، آنچه را كه مربوط به ساختن انسانها و هموار كردن راههاى رشد و اعتلاى آنان ميباشند ، كنار بگذاريم ، بدون ترديد كمتر از ده ميليون نخواهد بود . يعنى ما امروزه در حدود ده ميليون مجلد كتاب و اگر بخواهيم دقيقتر و با احتياط بگوئيم ، تعداد نه ميليون مجلد را كنار ميگذاريم و ميگوئيم فقط يك ميليون كتاب اخلاقى و مذهبى و ادبى و فلسفى مربوط به انسان سازى داريم كه ميتوانيم مشتركات منطقى محتويات آنها را بر همه جهانيان عرضه نموده ،
[ 248 ]
طعم انسان شدن را بر همه جوامع بچشانيم . اين چه بدبختى ناگوارى است كه تعداد سى ماده بعنوان اعلاميه جهانى حقوق بشر از آن كتابها ميتوان استخراج كرد ، ولى سى ماده ديگر براى شروط انسان شدن و مواد « حيات معقول » نميتوان استخراج نمود . آيا از ميليونها كتاب كه كتابخانههاى كشورهاى متمدن ، با صرف انرژىهاى مادى و مغزى نگهدارى ميكند و همه آنها بر ضد جنگ و خونريزى فرياد خاموشانه بر ميآورند ، اثرى در نمودهاى عينى تمدن ما ديده ميشود ؟ اگر آن كتابها بلكه همه چهار ميليارد كتاب كه امروزه بر آنها ميباليم ،
درباره تنفر و انزجار از جنگ و آدمكشى و تحريم قطعى آن نوشته شده بودند ،
آيا ميتوانستند بيش از اين ، عامل تحريك به جنگ و زورگوئى و خونريزى بوده باشند ؟ اين بحث را كنار بگذاريم و بگذريم زيرا اگر پيش از اين ،
تفصيل بدهيم ، باين نتيجه ميرسيم كه در دوران ما تمدنى با دست انسانها براى كشتن انسانها بوجود آمده و در جريان قرار گرفته است ، خدا ميداند كه كى و با چه شرايطى ميتوان اين تمدن را معالجه نمود . اكنون كه ثابت شد نمودهاى عينى پيشرفت در ارتباط انسان با طبيعت و باز شدن ابعاد انسانى در فضاى طبيعت محض ، غير از تمدن انسان محورى است ، ميتوانيم اين نتيجه را بگيريم كه جوامع بشرى اگر هم در بوجود آوردن تمدنها تحت تأثير يكديگر قرار ميگيرند ، ولى در تمدن انسان محورى يا در بعد انسانى تمدن ، ارتباط و تأثر تمدنها از يكديگر صحيح نيست ، زيرا هيچ تمدنى نميتواند به جامعهاى ديگر دستور به انسان محورى را صادر نمايد . انسان محورى بدون تعقل و آزادى و هدفگيرى براى به وجود آوردن « حيات معقول » امكانپذير نيست . مثل ارتباط و تأثير و تأثر تمدنها از يكديگر ، مثل دو انسان است كه يكى از آن دو در اوج رشد و كمال انسانى است و ديگرى از آن رشد و كمال محروم است ، مسلم است اگر انسان رشد يافته بخواهد تأثير مثبت روى آن انسان
[ 249 ]
محروم بگذارد ، نميتواند اين كار را با محض ارتباط انجام بدهد ، بلكه بايستى اين فرد محروم ، خود درباره ضرورت تعقل و هدفگيرى و آزادى بيانديشد و بجوشد و براه بيفتد .
اين اصل بسيار مهم در قرآن مجيد ، با صراحت قاطعانه گوشزد شده است . نمونهاى از آياتى كه مربوط به اين اصل است توجه فرمائيد :
تِلْكَ اُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ [ 1 ] ( آن [ گذشتگان ] امتى بودند كه گذشتند ، آنان مسئول اندوختههاى خويشند و شما مسئول اندوختههاى خود ) بنابر اين ، بعد انسان محورى تمدنها قابل تقليد و التقاط نيست . آنچه كه قابل پذيرش و جنبه سازندگى دارد ، اندوختن تجربهها و بدست آوردن اصول و قوانين مثبت است كه در بوجود آوردن تمدنها نقش اساسى دارند . بعنوان مثال رفتار عادلانه و بهرهور بودن مردم جامعه از آزادى معقول ، اصلى است كه در به وجود آوردن تمدن انسان محورى ، يا در بعد انسان محورى تمدنها اثر بنيادين دارد ، و بر عكس ظلم و اجبار در شئون حيات اساسىترين مانع تمدن مزبور است . همچنين اندوختن تجاربى در جريان قانون عليت و مسائل اقتصادى و پديده خود خواهى كه در مباحث گذشته مطرح كرديم ، از مطالعه تمدنها براى بهره بردارى در تمدنى كه بناگذارى ميشود ، ضرورت قاطعانه دارد ، ولى نه به معناى تقليدى و منعكس ساختن جاهلانه ، بلكه بمعناى درك و دريافت واقعيت و به دست آوردن حقيقتى كه مبناى تمدنهاى انسان محورى است .
[ 1 ] البقرة آيه 134 و آيه 141 در بيش از پنجاه آيه موضوع استقلال انسانها در شدن و مسئوليت گوشزد شده است .
[ 250 ]