مسئله چهارم « اين كشمكش ميان حق و عمل از آغاز پيدايش اجتماعات بشرى بوده است »
پس از آنكه هوگو دوام و استمرار اين كشمكش را ميپذيرد به بيان خصومت و تضاد خود با ماكياولى پرداخته چنين ميگويد : « اين جنگ تن به تن را پايان دادن ، تصور محض را با انسانيت در آميختن ، حق را با ملايمت در عمل و عمل را در حق نفوذ دادن كار خردمندان است . » جاى شگفتى است كه هوگو با آن تفكرات عالى كه درباره انسان و انسانيت دارد از اين حقيقت غفلت ورزيده است كه حق هرگز وارد ميدان كارزار نميگردد ،
تا با باطل و قدرت و عمل عينى انسانها ، به جنگ تن به تن بپردازد ، تا گاهى پيروز شود و گاهى ديگر با شكست مواجه گردد . حق اهل جنگ و جدل و كشتى نيست چنانكه آفتاب ، اهل پيكار و نبرد و رزم آرائى با آنچه كه بر او ميتابد نيست ، آفتاب هر موجودى را كه خود را به آن عرضه نمايد ، روشن مىسازد و به آن حرارت مىبخشد . قانون در جهان هستى با هيچ موجودى سر جنگ و نزاع ندارد ، قانون واقعيت دارد و كار خود را ميكند ، اين انسان است كه اگر جريان قانون در جهان هستى را ناديده بگيرد ، با شكست قطعى روبرو خواهد گشت و اگر خود را با آن قانون تطبيق نمايد ، پيروز خواهد شد . اين قضيه كه « زندگى بدون
[ 206 ]
تلاش پوچ است » حق است . اين حق بالاتر از آن است كه تجسم فيزيكى پيدا كرده شمشيرى بدست گرفته و با مردم زالو صفت جوامع كه براى خود زندگى را از دسترنج ديگران ميربايند بجنگد تا گاهى پيروز شود و گاهى ديگر شكست بخورد و از صفحه واقعيات محو و نابود گردد . با تمام اطمينان ميگوئيم : حق آن واقعيتهاى ضرورى و مفيد در « حيات معقول » انسانها است كه بمثابه روح عمل عينى آدميان است . اين نكته را دقيقا در نظر بگيريم كه عملهاى جارى انسانهائى كه توانستهاند آنها را با حق اشباع نموده ، به صورت « حيات معقول » در آورند ، هرگز با همديگر بجنگد ، در صورتيكه اعمال جارى مردمى كه اعتنائى به حق و حقيقت ندارند ، دائما در حال نبرد و ستيزه بسر ميبرند . اين نبرد و ستيزه طبيعت اصلى همه افكار و اعمال مردمى است كه الگوئى بنام حق نمىشناسند ، زيرا تمايلات هر فرد در برابر افراد ديگر و تمايلات هر جامعهاى در مقابل جوامع ديگر حد و مرزى ندارد ، همواره تعيين كننده حد و مرز ميان هر دو طرف شمشير و نگهبان آن نيز شمشير بوده و خواهد بود . همچنين ميان كسانى كه اعمال خود را با حق تطبيق مىدهند ، با آن مردمى كه حق را برسميت نمىشناسند و يا به تماشاى زيبائىهاى حق در اوقات فراغت فكرى قناعت ميورزند ، در جنگ دائمى بسر ميبرند ، و اين جنگ با نظر به ابديت حق و دوام وجود حاميان آن ، فنا ناپذير خواهد بود [ 1 ] نتيجه كلى اينكه با پذيرش اين مسئله كه حق وارد ميدان مىشود و با اعمال جارى مردم مىجنگد ، توصيه هيچ خردمندى به اينكه حق با ملايمت در عمل وارد شود و عمل در حق نفوذ كند [ اگر چنين چيزى قابل تصور بوده باشد ] ، اثرى نخواهد بخشيد .
[ 1 ] اين مطلب را بار ديگر در تفسير عمومى خطبه بيست و هفتم در مباحث مربوط به « آيات حق پيروز است يا قدرت ؟ » ، بطور مشروحتر مطرح خواهيم كرد .
[ 207 ]