علت اساسى سقوط تمدنها
نظر دقيق درباره علل زوال و سقوط تمدنها ، اين حقيقت را براى ما روشن ساخته است كه علت اساسى در ميان همه علل زوال و سقوط از همين اصل منفى « من هستم » پس « تو نيستى » يا « هستى تو مشروط بر اينست كه من آنرا بخواهم » ناشى شده است . و براى ظلم هيچ معنايى جز اين وجود ندارد
-----------
( 1 ) شماره تمدنهاى گذشته بنظر توينبى بيست و يك تمدن بوده است .
[ 167 ]
كه « هستى و خواستههاى تو موقعى رسميت پيدا كند كه من ميخواهم » آيات فراوانى در قرآن مجيد اساسىترين علت فنا و نابودى جوامع و تمدنها را ظلم و تعدى معرفى كرده است . بعنوان نمونه :
وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ اَهْلَكْناها فَجائَها بَأْسُنا بَياتاً اَوْ هُمْ قائِلوُنَ . فَما كانَ دَعْواهُمْ اِذْ جائَهُمْ بَأسُنا اِلاَّ اَنْ قالوُا اِنَّا كُنَّا ظالِمينَ 1 ( و بسا جوامعى كه آنها را نابود ساختيم ، بلائى كه فرستاديم . شبانگاه يا موقعى كه در حال گفتگو با يكديگر بودند بر آنان وارد گشت ، در آن هنگام كه بلاى ما آنانرا فرا گرفت ،
سخنى جز اين نداشتند كه ما ستمكاران بوديم ) در آيه زير علت نابودى جوامع و تمدنها را در ظلم منحصر مينمايد :
وَ ما كُنَّا مُهْلِكى الْقُرى اِلاَّ وَ اَهْلُها ظالِمُونَ 2 ( و ما هلاك كننده جوامع نبوديم مگر اينكه مردم آن جوامع ستمكاران بودند ) وَ لَقَدْ اَهْلَكْناها الْقُرونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا 3 ( ما بطور قطع جوامعى را در گذرگاه قرون پيش از شما بجهت آنكه ستم كردند ، نابود نموديم ) فَكَاَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ اَهْلَكْناها فَهِىَ ظالِمَةٌ 4 ( بسا جوامعى را كه ستمكار بودند هلاك ساختيم ) بعضى از ساده لوحان گمان ميكنند كه معناى ظلم عبارت است از قتل عمدى يك يا چند انسان . در اينصورت كشنده ظالم و كشته شده مظلوم ميباشد .
يا اينكه ظلم عبارت است از محروم ساختن يك فرد يا يك جامعه از معاش و از محصول دسترنج خود . و بطور كلى اينان خيال ميكنند كه ظلم يك تعدى آشكار به مال و جان و حيثيت يك فرد يا يك جامعه است ، بطوريكه آن تعدى مورد نفرت
-----------
( 1 ) الاعراف آيه 4 و 5
-----------
( 2 ) القصص آيه 59
-----------
( 3 ) يونس آيه 13
-----------
( 4 ) الحج آيه 45
[ 168 ]
همه مردم بوده باشد . در صورتيكه موضوع ظلم فوق العاده حساستر و گستردهتر از پديدههاى مزبور است . معناى ظلم كه به فارسى آنرا ستم ميگويند ،
عبارتست از تعدى به قانون واقعى « حيات معقول » بنابر اين :
1 كمترين تعدى بر نداى وجدان ظلم بر خويشتن است .
2 اجازه كمترين تعدى از طرف ديگران بر حق خود ، ظلم بر خويشتن است .
3 كاستن از ارزش كار و فعاليت و محصول تلاش انسانها ظلم است .
4 بوجود آوردن شرايطى كه انسان را وادار به صرفنظر از حق كار و فعاليت خود بنمايد ، ظلم است ، اگر چه مظلوم در كمال رضايت و خوشحالى به آن شرايط بنگرد .
5 ايجاد خفقان و عوامل ركود فكرى در ديگران ظلم است .
6 مزاحمت با آزادى ديگران اگر چه با منحرف ساختن معناى آزادى و تحصيل رضايت همان كسى همراه باشد كه آزاديش مورد مزاحمت قرار گرفته يا تحريف به پديدههاى خوشايند شده است ، ظلم است .
7 ايجاد تقاضاهاى مصنوعى در مردم براى عرضه كالاها و يا تفكرات تحميلى و بىارزش ، ظلم است .
8 بازى با تفكرات و احساسات مردم براى تحميل خواستههاى خود خواهانه ظلم است .
9 ويترين قرار دادن ذهن مردم براى نمايش قيافه حق بجانب خود ،
تعدى بر شخصيت انسانها است و ظلم است .
10 عرضه كردن خود براى مديريت سياسى جامعه بدون تسلط به هوى و هوس و لذت پرستى و خود خواهى تعدى و ظلم بر جامعه است .
11 پايمال كردن قدرت و امتيازى كه بدست آمده و ميتواند دردهاى مردم را درمان كند و آلام و ناگواريهاى آنان را تقليل بدهد و سنگى از سر
[ 169 ]
راهشان بر دارد ، و عامل بهبودى زندگى مادى يا معنوى مردم را بوجود آورد ،
بدترين ظلم بر انسانها است ، چه رسد به اينكه آن قدرت و امتياز را بصورت سلاحى در آورد و يكه تاز ميدان تنازع در بقا گردد .
بطور كلى مفهوم ضد عدالت ، ظلم است . معناى عدالت رفتار مطابق قانون است و چون همه شئون فردى و اجتماعى انسانها مشمول قانون بمعناى عمومى است ، انحراف از آن قانون بهر شكلى كه باشد ، ظلم و تعدى و تجاوز است . براى نابود ساختن يك جامعه يا يك تمدن هر يك از انواع ظلم كه ما تنها نمونههايى از آنها را متذكر شديم ، كافى است . روايتى از پيشوايان نقل شده است كه ميگويد :
الملك يدوم مع الكفر و لا يدوم مع الظّلم ( اداره جامعه با كفر ميتواند دوام داشته باشد ، ولى با ظلم امكان پذير نيست ) .
امير المؤمنين عليه السلام در خطبههاى آينده نتايج تباه كننده ظلم را گوشزد خواهد فرمود .