اصل سوم غير مشروط آزادى و اختيار
اگر عظماى تاريخ بشرى مىنشستند و شب و روز در اين مسئله مىانديشيدند كه آيا ما آزاديم يا مجبور ؟ براى تصفيه اين مسئله از مغالطه و اشتباه در تطبيق و فريبكارى اصطلاحات و مخلوط شدن جريانات پديدههاى
[ 221 ]
طبيعت با جريانات و فعاليتهاى روانى ، عمر خود را سپرى ميكردند ، به كوچكترين گامى در راه پيشرفت مادى و معنوى انسانها موفق نميگشتند .
همچنين اگر انسانهاى اوليه مىنشستند و در مقدمه هر كارى كه براى پيشبرد زندگى مطلوب خود بر ميداشتند ، نخست بيكديگر مىگفتند كه صبر كنيد و دست به هيچ كارى نزنيد تا ببينيم آيا ما در انجام دادن اين كار مجبوريم يا آزاد ؟ اگر به اتفاق آراء يكى از دو طرف را پذيرفتيم ، چه بهتر . و اگر اكثريت از نصف به اضافه يك ببالا هم ، يكى از دو طرف را پذيرفت ، باز مطابق اين اكثريت عمل مىكنيم و در صورت تساوى آراء مىنشينيم و منتظر ميشويم كه يا براى هر يك از ما وحى نازل شود و يا . . . مسلم است كه بشر اولى با ادامه غوطهور شدن در اين حماقت معرفتنما نه تنها مانع بروز تمدنها ميگشت ،
بلكه حيات خود را بباد فنا ميداد و مانند نسل برخى از حيوانات ما قبل تاريخ راه انقراض را مىپيمود . اين يك اشتباه بسيار بزرگ است كه انسان از تعريف و اثبات فيزيكى آزادى كه محبوبترين پديده حيات و اساسىترين عامل پيشرفت او است ، ناتوان ميشود و مورد ترديد و انكارش قرار ميدهد مثل اينكه در جوامع بشرى كسى پيدا نميشود كه فرياد بزند : اى انسانها ، شما كه قدرت تغيير دادن موقعيت پست براى بدست آوردن موقعيت عالىتر را در خود احساس مىكنيد ، از اين قدرت بهرهبردارى كنيد و نام آن را جبر و ضرورت و حتم بگذاريد و هيچ باكى هم از لغت دانان نداشته باشيد .
بنظر ميرسد چنانكه آزادى و اختيار براى به وجود آمدن تمدن ضرورت دارد ، همچنين بدون آزادى و اختيار هيچ تمدنى نميتواند به وجود خود ادامه بدهد ، زيرا هنگاميكه انسانهاى يك جامعه نتوانند فعاليتهاى مغزى و عضلانى را مستند به شخصيت خود بدانند و نتوانند وجدان خود را در آن فعاليتها آزاد احساس كنند ، خود را نوعى از ماشين تلقى ميكنند كه عوامل جبرى درونى و برونى آنانرا اداره ميكند ، در اين فرض باضافه احساس خشكى
[ 222 ]
حيات و محروميت از چشيدن طعم « ميتوانم اين كار را بكنم و ميتوانم نكنم ،
ولى براى اشباع احساس تعهد ، آنرا انجام ميدهم » بيگانگى از شخصيت خويشتن در صورت بقاى هشيارى ، رنج مستمرى در درون آنان ايجاد خواهد كرد . اگر جوامع بشرى بتوانند با چنين وضعى كه در انسانهاى خود به وجود آوردهاند ، همه كره خاكى را به بهشت زيبا تبديل كنند بطوريكه هيچ گرسنه و برهنهاى پيدا نشود و از هيچ گونه بيمارى اثرى و خبرى ديده نشود و همه مغزها همه دانشهاى جهان را بدون زحمت فرا بگيرند و هيچ فردى به فرد ديگر اعتراضى نداشته باشد و وسايل حركت چنان آماده شود كه هر كس بخواهد در نيم روز همه كرات فضائى را سير كند و برگردد و ناهارش را در منزل خود با همسر و فرزندانش صرف كند ، بدانجهت كه هيچ يك از اين پديدهها و كارها به شخصيت و وجدان آزاد انسانها مستند نيست ، تمدن واقعى كه بر اساس « انسان محورى » است ، نخواهد بود . اين اصل زير بنائى درباره تمدنها بيش از اين به بحث و تفصيل احتياج ندارد . آنچه كه فوق العاده مهم و به بحث و اثبات كافى نيازمند است ، اينست كه « آيا براى شناخت حقيقت و ارزش يك تمدن ، آزادى محض اهميت دارد يا آزادى بثمر رسيده كه اختيار ناميده ميشود ؟ » اگر امروزه از جامعه شناسان و پژوهشگران درباره تمدن بپرسيد كه آنچه براى يك تمدن واقعى ضرورت دارد ، چيست ؟ بطور قطع ، فقط آزادى را گوشزد خواهند كرد . اگر ما آزادى را بمعناى « هر چه را بخواهم انجام دهم و هر چه را بخواهم انجام ندهم » بعنوان يك پايه اساسى براى تمدن پيشنهاد كنيم ، نه تنها عقل و وجدان و حواس خود را به مسخره گرفتهايم ، بلكه همه اصول و قوانين را كه در دو قلمرو درون و برون موجوديت انسانى حكومت ميكنند ، زير پا گذاشتهايم . آن كدامين منطق است كه بتواند لزوم هزاران نوع فعاليتهاى عضلانى و تلاشهاى ضرورى را در ساختن بناى تمدن ،
مربوط به خواستن و نخواستن مردم بىبند و بار بسازد . مگر ميشود كه 4 2 2
[ 223 ]
از خواستن و نخواستن انسان پيروى نمايد ؟