نوع اول اصل يكم « غير مشروط » خود خواهى حيات
به اتفاق نظر همه زيست شناسان و صاحبنظران علوم انسانى ، خود خواهى
[ 177 ]
حيات چه در صورت فردى و چه در حال تشكل جمعى يك اصل كلى و استثناء ناپذير است . حيات پديدهايست كه تكاپو براى جلب عوامل ادامه خود و دفع هر گونه عامل مزاحم بقاى خود بارزترين مختصات آن است . اين اصل با عباراتى گوناگون مطرح ميگردد : « صيانت ذات » ، « حب ذات » ، « خودخواهى طبيعى » ، « خود داشتن » ، « تكاپو در راه حر است و بقاى حيات » . ما اين خود خواهى را بر دو قسمت مهم تقسيم ميكنيم :
1 خود خواهى مثبت ( خود خواهى معقول ) 2 خود خواهى منفى ( كه عامل زوال خود را در خود مىپروراند ) خواص و عوامل اين دو نوع خود خواهى در اين مبحث تدريجا روشن خواهد گشت . حاكميت مطلق اصل خود خواهى كه مورد مشاهده و محصول تجربه كاملا عمومى است ، چگونه و از چه عاملى به وجود ميآيد ، هنوز در ميان فرضيههاى زيادى غوطهور است ، تفسير علمى محض درباره اين پديده تا كنون ديده نشده است ، بهمين جهت است كه بررسى پديده مزبور غالبا در مرزى ميان مكتبهاى فلسفى و فرضيههاى علمى صورت ميگيرد .
اين پديده كاملا اصيل در جانداران غير انسان ، بجهت محدوديت استعدادهاى گوناگون ، بسيار محدود و فعاليت آن در ابعاد اندكى است .
لذا دنياى حيوانات نه فرهنگى دارد و نه تمدنى و نه ساير مختصات تكاملى .
تنها انسان است كه بجهت داشتن مغز و امكان رشد خود طبيعى به روان و روح ،
به كاوش در طبيعت و رابطه با افراد همنوع خود پرداخته ، ابعاد متنوعى از مغز و روان خود را ميگستراند و در نتيجه تمدنها و انواعى از فرهنگها را به وجود ميآورد . در نتيجه اين كاوشها و ارتباطات پيشتازانه ، خاصيت اساسى حيات را كه « خود خواهى » است ، نه تنها از دست نميدهد ، بلكه معمولا در پيرو آن فعاليتها ، خود خواهى او نيز وسعت و قدرت و تنوع زيادترى پيدا ميكند .
در گذرگاه توسعه و تنوع و اقتدار خواهى ، عوامل محيطى و اجتماعى و آرمانهاى
[ 178 ]
تثبيت شده در اجتماع و بارقههاى مغزى و روانى انسانها ، در توجيه پديده خود خواهى نقش اساسى را بعهده ميگيرند . براى كسانيكه آگاهىها و هشياريهائى بوجود آمده و انسانهاى جز خود را براى آنان مطرح نموده و توانستهاند هدفهايى والا براى زندگى تصور نمايند ، خود خواهى آنان با طى تدريجى مراحل رشد ، مسير مثبت را پيش ميگيرد و طعم حيات كلى انسانها را به آنان مىچشاند و ارزش تكاپو براى هدفهاى والاتر را براى آنان قابل پذيرش ساخته و آنان را براى رسيدن به آن هدفهاى والا به تكاپو وادار ميكند . اين خود خواهى مثبت ، خود خواهى معقول نيز ناميده ميشود . اين خود خواهى مثبت مبناى پيشرفت خود را تعهد و احساس مسئوليت در برابر آن تعهد استوار ساخته ،
عدالت و آزادى بارور و معرفت مثمر را چه در خود و چه در ديگران ، عناصر اساسى حيات خود تلقى ميكند .
در مقابل اين نوع انسانها ، نوعى ديگر را كه متاسفانه اكثريت چشمگير را تشكيل ميدهد ، ميتوان ديد كه خود حيات و همه استعدادهاى پر تحرك و فعال آن را در راه تورم خود طبيعى استخدام ميكنند .
و ميتوان گفت : خود طبيعى اين مردم كه كوششى براى تفسير و توجيه معقول آن ننمودهاند ، دست به كار شده ، خود حيات و استعدادهاى فعال و متنوع آن را در مسير تورم خود طبيعى مستهلك ميسازند . اين خود طبيعى توجيه نشده مبدأ و مسير و مقصدى جز خود محورى نميشناسد ، اگر ميلياردها برابر جهان هستى تحت سلطه اقتدار آن قرار بگيرند ، براى افزايش تورم خود همه آنها را قربانى مينمايد و نه تنها آهى هم نميكشد ، بلكه قطعا خود را طلبكارهم ميداند كه چرا مثلا كهكشان هفتاد و سوم ، در حركت مطابق خواسته او يك دقيقه و پنجاه و نه ثانيه و نيم تاخير روا داشته است او در تأخير كهكشان مزبور در آمدن به پيشگاهش ( بمقدار يك دقيقه و پنجاه و نه ثانيه و نيم ) از اينكه آن كهكشان از حساب بازيگرانه او سر در نميآورد ، بسيار خشمگين خواهد بود اين هم يكى از مختصات پديده خود خواهى است كه همواره در كمين
[ 179 ]
بهره بردارى از حقايق با ارزش انسانى ، مانند عدالت و آزادى و فرهنگ و تمدن نشسته ، داد و فريادهاى جدى براه مياندازد ، اين داد و فريادها كه در شكل جدى و بسيار ماهرانه براه ميافتد فضاى درون انسانهاى جامعه را اشغال و آنانرا بحركت در ميآورد ، سپس از آن هنگام كه پيشتازان خود خواه توانستند ميدان جامعه را براى خواستههاى خود خالى نمايند ، همان عدالت را براى بازيگرىهاى ذهنى به بيابان بىسر و ته فلسفه تبعيد مينمايند و آزادى را در حدودى كه وارد به منطقه ممنوعه خواستههاى آنان نگردد ، محترم ميشمارند . فرهنگ و تمدن نيز براى تمركز قدرت استخدام ميشوند و اگر « خود خواهى طبيعى » در مسير خود به « خود خواهى معقول » تبديل گردد ، تمدنى كه در حال پىريزى يا حركت به رشد و كمال است ، عامل بقاء و اعتلاى خود را در ذات خويش تضمين مينمايد ، چنانكه عناصر طبيعى تشكيل دهنده و توليد كننده حيات با وسيله قرار گرفتن و باز كردن راه براى پيشرفت حيات ، موجب به وجود آمدن خود در جاندار گشته و اداره حيات را در برابر عامل مزاحم آن تضمين مينمايد . در نتيجه اين ملاحظات است كه ميتوان با صراحت قاطعانه گفت كه ملاك تمدنها نه ساختمانهاى سر به فلك كشيده است و نه افزايش جمعيت و نه پيشرفتهاى تكنولوژيك و نه فراوانى دانش اندوزان ، همچنين علامت يك تمدن واقعى نه سرعت در حركات و نقل و انتقالات است و نه ماشينهاى بسيار دقيق و بوجود آورنده محصولات عالى و نه اشباع لذايذ گوناگون و فعاليتهاى خود خواهانه كه موجب بر كنار ماندن انسان از هدفهاى تفكرات و تكاپوها ميباشند . پديدههاى مزبور هنگامى ميتوانند بعنوان تمدن واقعى و با ارزش تلقى شوند كه در راه تحقق بخشيدن به « انسان محورى » بكار بيفتند . انسان محورى تنها راه وصول به « حيات معقول » است كه اشتياق به آن ، هم در مغزهاى جهان بينان راستين زبانه ميكشد و هم در اعماق سطوح روانى همه انسانهائى كه درباره انسانيت دركى و احساسى دارند . نتيجه ديگرى كه از اين ملاحظات بدست ميآيد ، اينست
[ 180 ]
كه چون ملاك تمدن انسانى ، تعديل خود خواهى و به حركت در آوردن انسانهاى داراى خود در راه تحقق بخشيدن به « حيات معقول » است ، لذا شماره تمدنهائى كه تا كنون به عنوان تمدن مطرح ميشوند ، بايد مورد تجديد نظر قرار بگيرند .
بهمين جهت است كه بنظر ما اجتماعى از انسانها كه به مرحله درك « حيات معقول » و كوشش صميمانه در راه تحقق بخشيدن به آن رسيده و با امكاناتى كه دارا هستند ، در به فعليت رسانيدن ابعاد مادى و معنوى خود در دو قلمرو فرد و اجتماع گام برميدارند ، از تمدن حقيقى برخوردارند ، اگر چه از نمودهاى معمولى تمدن اصطلاحى محروم بوده باشند . با تمام جرئت ميتوان گفت : اگر ده فرد از انسان در يك كوير با ارتباط منطق انسانى با يكديگر زندگى كنند و همه آنان در لذايذ و آلام و موفقيتها و محروميتها شريك يكديگر باشند و هشيارى و وجدان آزاد راهنماى زندگى آنان بوده امتيازاتى را كه بدست ميآورند ،
امانتهائى تلقى كنند كه حيات دسته جمعى آنان مالك آن امانتها بوده باشد ، اين ده فرد در سالمترين تمدن زندگى ميكنند ، در صورتيكه زندگى صد ميليون انسان در يك جامعه با تسلط بهمه ابعاد زندگى و با سيطره بهمه كرات كيهانى و اعماق اقيانوسها و قلمرو ذرات بنيادين جهان و با داشتن همه امتيازات زندگى معمولى ،
بدون اشتراك با وجدان آزاد در « حيات معقول » از تمدن واقعى محرومند .