اجتماع و تشكل برنده است و جدائى و گسيختگى بازنده
نتايج روبنائى و قوانين سير معمولى طبيعت را با تكيه به اينكه ما از رهبرى با عظمتترين پيشوا برخورداريم ، نميتوان از بين برد . اين مثال بسيار ساده را توجه فرمائيد : شخصى بيمار دست ميبرد و شيشهاى را كه روى ميز است به اطمينان اينكه شربت دواى بيمارى او است و واجب است براى حفظ جان خود آن شربت را بخورد ، بر ميدارد و ميخورد ، ولى اين شيشه شربت نبوده ، بلكه شرابى مستى آور بوده است ، هيچ جاى ترديدى نيست اينكه اين شخص مست خواهد گشت و نميتواند با هيچ پشيمانى و داد و بيداد جلو مستى
[ 118 ]
خود را بگيرد ، در عين حال همين شخص آدمى است سالم و اگر عادل بوده است ، اختلالى در عدالتش بوجود نميآيد . اما او مست است . فرض كنيم همه افراد يك جامعه از الهىترين پيشوا برخوردارند و هر يك از افراد آن جامعه داراى عالىترين انديشه كه براى يك انسان ممكن است و عالىترين وجدان كه براى يك بشر رشد يافته ضرورت دارد ، برخوردارند ، ولى اين افراد تشكل و تفاهم با يكديگر ندارند و با تكيه به انديشه و وجدان فردى خودشان ، از مديريت پيشوا سرباز ميزنند و تمرد ميكنند ، اثر اين جدائى و گسيختگى بطور قطع باختن است و هيچ چارهاى هم ندارد . و بالعكس ، فرض كنيم افراد يك جامعه از يكصدم عظمتها و ارزشهاى فردى افراد جامعهاى كه در بالا تصور نموديم ، برخوردار نيستند ، و با اينحال از شعور تشكل و درك ضرورت مديريت خوب بهرهمندند ، اين جامعه بزندگى اجتماعى موفق و شئون آنرا براى خود تأمين خواهد كرد . اين پديده را در كشورهائى از مغرب زمين امروزى مىبينيم كه شعور اجتماعى آنان چه نتايج چشمگير در زندگى دسته جمعى بوجود آورده است .
در صورتيكه اگر هر يك از افراد آن جوامع را بريده از اجتماع مورد بررسى قرار بدهيم ، با يك موجودى بسيار محدود از همه جهات روبرو خواهيم گشت . البته منظور اهانت و تحقير افراد آن جوامع نيست ، بلكه ميگوئيم استعدادهاى متنوع و ابعاد فراوان آنان تحت الشعاع زندگى اجتماعى به فعليت نميرسد . اينست نتايج روبنائى و قوانين سير معمولى طبيعت ، يعنى براى بدست آوردن حيات اجتماعى صحيح ، تشكل و تفاهم و مديريت ضرورت قاطعانه دارد . در اين خطبه امير المؤمنين عليه السلام با نظر به مختصات تشكل اجتماعى پيروزى دشمن خود را بطور دقيق پيشبينى ميكند :
1 آنان در هدفگيرى باطلى كه بدنبالش افتادهاند ، اجتماع و تشكل دارند . در صورتيكه شما با اينكه هدف منطق و حق را در پيش داريد ، پراكنده
[ 119 ]
و گسيخته از يكديگر هستيد .
2 آنان پيشواى خود را با اينكه هدفى باطل و ضد حق دارد ، اطاعت ميكنند و با اين اطاعت زمينه مديريت تشكلى او را فراهم ميآورند ، شما پيشواى خود را با اينكه هدف منطق و حق را دنبال ميكند ، نافرمانى نموده و از مديريت او تمرد ميكنيد .
3 آنان در برابر پيشواى خود عمل به تعهد مينمايند [ اگر چه پيشوايشان ضد بشر و هدفش ضد حق است و تعهد با او تعهد براى تقويت ضد بشر در راه رسيدن به هدفى ضد حق ميباشد . ] ولى شما در برابر پيشوايتان كه انسان اعلى است و هدفش حق و تعهد با او و تقويت اصول عالى انسانيت است ، تعهد را مىشكنيد و خيانت ميورزيد .
4 آنان با آن هدف وقيح و با آن پيشواى بيشرم دست به تنظيم و اصلاح شهرها و محيط زندگيشان برده و تكاپو ميكنند ، شما با آن هدف عالى و با اين پيشواى حق و حقپرست ، دست به افساد و ويرانگرى شهر و محيط زندگيتان برده و كارشكنى و اخلالگرى براه مياندازيد 17 ، 18 فلو ائتمنت احدكم على قعب لخشيت ان يذهب بعلاقته ( اگر من يكى از شما را به كاسهاى چوبين امين بدانم و آنرا به او بسپارم ،
بيم آن دارم كه آن كاسه چوبين را با متعلقاتش ببرد )