مسئله دوم
« عمل هر چند كه بظاهر ضرورىترين چيز ، هر چند كه مقبولترين چيز براى معاصران بشمار ميرود ، اگر عمل محض است و اگر كمتر اثر از حق دارد و يا هيچ حق در آن نيست بىچون و چرا سرنوشتش چنين است كه با طول زمان ، بد شكل ، چركين ، نفرت انگيز و حتى وحشتزا شود . » جمله اول با اين جمله كه بيان كرديم ، تناقضى در بر دارد كه دو طرف آن بدون فاصله در عبارات فوق قرار گرفتهاند . زيرا اگر « مقصود از اينكه خاصيت حق آن است كه تا ابد زيبا و خالص بماند » اين باشد كه وارد عمل و متن زندگى مردم نگردد ، گله و شكوه از اينكه عمل محض تدريجا و با طول زمان ، بد شكل ، چركين ، نفرت
[ 202 ]
انگيز خواهد گشت ، منطقى نمىباشد . اگر هوگو به اين نكته متوجه ميگشت كه حقيقت حق واقعيتى است ضرورى و مفيد براى انسانى كه در مسير رشد و كمال فردى و اجتماعى ميرود ، هرگز از كلمه زيبائى با مفهوم معمولى آن كه به ذهن تبادر مينمايد ، در تفسير خاصيت حق استفاده نمىكرد ، يا اين قيد را ميآورد كه خاصيت حق با آن تعريف كه ما كرديم ، براى خردمندانى كه براى عالم بشريت « حيات معقول » را ميخواهند زيبا است و اين مفهومى والا از زيبائى است كه تعديل اموال و خودخواهى را هم در بر ميگيرد . در اين صورت هوگو به اين نتيجه ميرسيد كه حق روح عمل و حيات آدمى است كه بدون آن عمل و حيات آدمى ، بد شكل و چركين و نفرت انگيز و بىاساس مىباشد .