اصل پنجم غير مشروط قانون عليت
دو مسئله شگفتانگيز در ميان جوامع گذشته و كنونى وجود دارد كه همه تلاشها و فداكارىهاى انسانهاى شيفته رشد و كمال را بباد فنا ميدهند . اين دو مسئله از يك ريشه سر بر ميآورند ، اين ريشه عبارتست از تفكيك نابخردانه حدوث يك پديده مطلوب و بقاى آن . اين دو مسئله عبارتند از :
1 در هر جامعه و دورانى عدهاى از انسانها براه ميفتند و هر گونه تلاش عضوى و فكرى را انجام ميدهند و هدف اعلاى خود را عدالت در قلمرو انسانها معرفى مينمايند و مردم جوامع همه امتيازات و خواستهها و حتى جان خود را هم براى رسيدن به عدالت در طبق اخلاص عرضه ميدارند ، همينكه تحول و دگرگونى صورت گرفت و رهبران و پيشتازان به نام مدافع حق و عدالت مديريت جوامع را به دست گرفتند ، عدالت را براى بررسى و شناسائى به بيابان بى سر و ته فلسفه تبعيد ميكنند و اخلاق و انساندوستى را به بهشت موعود
[ 229 ]
[ البته منظور ما رهبران الهى راستين و پيشتازان انسانشناس و انساندوست واقعى كه متأسفانه در اقليتاند ، نميباشد ] گويا اينان ادعاى عليت عدالت را درباره به وجود آوردن جامعه سالم و تمدن راستين ، پيش ميكشند ، و معلولى كه در نظر دارند ، سلطه قدرتمندانه خودشان ميباشد در گذرگاه تاريخ ميتوان بطور فراوان با اين پديده رو برو شد كه قدرتمندانى زياد در آغاز كار ، وصول انسانهاى جامعه را به رشد و كمال و تمدن هدف ، و همه موجوديت خود را وسيلهاى براى دست يافتن جامعه به آن هدف معرفى كرده پس از رسيدن به قدرت ، ادعا و معرفى بكلى معكوس گشته ، خود را هدف و نه تنها مردم را ، بلكه خود آن هدفى را كه علت نهايى تحريك مردم منظور كرده بودند ، وسيله تلقى ميكنند مسئله دوم منطق حركت و تحول جوامع در راه پيشرفت اينست كه حركت و تحول بهر گونه تلاش فكرى و عضوى و جرئت و گذشت از تمايلات سود جويانه شخصى و تحمل ناگوارىها و بهره بردارى از ذخاير گوناگون انسانى بطور حتم احتياج دارد ، بطوريكه اندك مسامحه و تقصير در يكى از آن علل و شرايط بدون ترديد بهمان اندازه موجب اختلال در حركت و تحول خواهد بود ، در اين مورد هم بطور فراوان ديده ميشود كه سطحى نگرىها ، پيشتازان قانون عليت را پس از وصول به ابتدائىترين نقاط پيروزى در تحول فراموش نموده استمرار و قوام نتيجه حركت و تلاشها ( فرهنگ سالم و تمدن ) را يا به وجود خودشان مستند ميدارند و يا به عللى نسبت ميدهند كه جنبه ساختگى و پرداختگى دارند .
اين دو مسئله شگفتانگيز در نظر ساده لوحان موجب سستى يا شكست « قانون عليت » در مسائل انسانى تلقى ميشوند آنان ميگويند : فلاسفه و دانشمندان درباره تعميم « قانون عليت » دچار اشتباه بزرگى شدهاند و بايستى قلمرو انسانها را از قلمرو غير انسانها تفكيك نموده ، عليت را وارد قلمرو انسانها ننمايند ،
[ 230 ]
و ماداميكه قانون عليت را از قلمرو انسانها دور نكنند ، هيچ يك از تفسيرها و توجيههاى آنان درباره جامعه شناسى و تمدن شناسى و اغلب علوم انسانى خالى از خطا و انحراف نخواهد بود . اينان ميگويند : ما هر چه عوامل و عناصر انسانى را در نظر بگيريم ، نميتوانيم آن را بعنوان يك علت صد در صد كامل براى به وجود آوردن يك معلول مشخص بطور حتم و اجتناب ناپذير تلقى كنيم . بعنوان نمونه :
1 علم به وجود آورنده آگاهى و هشيارى به واقعيتها است ، و انسانى كه درباره يك واقعيت آگاهى دارد ، بطور حتم مطابق همان آگاهى درباره واقعيت مفروض عمل خواهد كرد .
پاسخ نه خير ، چنين ضرورت و حتميتى وجود ندارد ، زيرا بطور فراوان ديده ميشود كه افراد فراوانى در همه جوامع وقاحت دروغ را ميدانند ، با اينحال بدون كمترين پروائى دروغ را ميگويند ، نه تنها دروغ را تجويز ميكنند ،
بلكه براى پيشبرد خود خواهىهايشان ، دروغ را واجب و ضرورى ميشمارند .
مانند سياستمداران حرفهاى .
هيچ انسان معتدلى وجود ندارد كه ستم را تجويز و عدالت را لازم و واجب نداند . اين علم به وقاحت ستم و ضرورت و نيكوئى عدالت ، نميتواند علت صد در صد كامل براى به وجود آمدن عدالت در جوامع بشرى بوده باشد .
2 دريافت طعم حيات و عظمت و مطلوبيت مطلق آن ، بايستى و بطور حتم از وارد كردن آسيب به حيات ديگران و بروز جنگ و كشتارها جلوگيرى كند .
پاسخ نه خير ، چنين ضرورت و حتميتى ما بين دريافت طعم حيات و امتناع دريافت كننده از وارد ساختن آسيب به ديگران وجود ندارد . بفرمائيد اين سر گذشت بشر تا اين روز و اين لحظه كه من مشغول نوشتن اين كلماتم و اين هم شما با درك و تفكراتى كه داريد .
[ 231 ]
3 بشر دانش و اصول و قوانين حقوقى را به وجود آورده و آنرا توسعه داده و تكميل نموده است ، تا هيچ گروه و هيچ يك از افراد بشرى تعدى و تجاوز بر حقوق ديگرى ننمايد .
پاسخ نه خير ، تا كنون ديده نشده است كه توسعه و تكميل دانش و اصول و قوانين حقوقى در يك جامعه علت كامل منفى شدن تعدى و تجاوز بر حقوق ديگران بوده باشد .
4 اگر بشر به دانش و بينش سياسى عالى آگاه شود و اگر سياستمدار عادل و خردمندى در جامعه وجود داشته باشد . امور جامعه منطقى و از روى عدالت به جريان ميفتد .
پاسخ نه خير ، زيرا در هر دورهاى از تاريخ مخصوصا در دوران ما دانش و بينش سياسى به حد اعلا وجود دارد ، با اينحال كم كشورى پيدا ميشود ،
بلكه ميتوان گفت : كشورى وجود ندارد كه همه هشياران خردمند و عادل آن كشور از سياست جارى در كشورش رضايت كامل داشته باشد . همچنين ديده نشده است كه براى انتخاب يك سياستمدار عادل و خردمند همه افراد و مقامات يك جامعه اتفاق نظر داشته باشند .
5 اگر رفاه و آسايش مادى يك جامعه كاملا آماده شده باشد و فقر و نياز بكلى مرتفع گردد ، آن جامعه هر گونه ناگوارى و درد و بدبختى را از خود دور كرده و افراد آن ذاتا عوض ميشوند و خود خواهى و زورگوئى و سودجوئى شخصى را به دور مىاندازند .
پاسخ نه خير ، امروزه كشورهاى متعددى در روى زمين در كمال رفاه و آسايش و بدون فقر و نياز زندگى ميكنند ، با اينحال تعديلى در خود خواهى و زورگوئى و سودجوئى شخصى آنان صورت نگرفته و خودكشىهاى فراوانى را در آن سرزمينها سراغ ميدهند .
6 هر جامعهايكه شماره باسوادها و دانشوران و دانشمندان در آن
[ 232 ]
زيادتر باشد ، بهمان اندازه جامعه مفروض از سعادتها برخوردار خواهد بود .
پاسخ نه خير ، سواد و علم و دانش جز چراغى فراراه انسانى كه راه ميرود نيست ، اما اينكه مقصد چيست ؟ آن مقصد زشت است يا زيبا ؟ كارى ندارد .
بعنوان مثال اگر مقصد كشتن انسانها يا احياى آنها باشد ، زشتى انسانكشى و نيكوئى احياى او ، بروشنائى چراغ سواد و علم مربوط نيست .
7 هر جامعهاى به اندازه قدرتى كه بدست آورده است ، سعادتمند است .
پاسخ نه خير ، جوامع فراوانى چه در گذشته و چه در دوران معاصر مشاهده شده است كه انواعى از قدرتها را در اختيار خود داشته ، ولى افراد آن جامعه در ضعيفترين حالات روانى زندگى كردهاند . اينان داراى آرمانهاى ناچيز ، خندههايى بىاساس ، اندوههايى بىپايه ، افقهايى بسيار تنگ و محدود در ديدگاهشان . بىخبر از آينده ، بىاعتنا به استقلال شخصيت .
بىتوجه بمعناى آزادى و اختيار حقيقى . بالاتر از همه اينها بىاعتنائى شگفتانگيز به اينكه از كجا آمدهام ؟ براى چه آمدهام ؟ و بكجا ميروم ؟ و چه كارى را در مرحلهاى بالاتر از خود خواهى و سودجوئى و لذت پرستى ميتوانم انجام بدهم ؟
و بطور كلى هر امتيازى كه براى زندگى يك جامعه تصور شود ، بوجود آمدن آن امتياز علت كامل سعادت و اشباع همه ابعاد انسانهاى آن جامعه نميباشد . بلى فقدان هر يك از آن امتيازات علت كامل فقدان اثر و معلول طبيعى آن امتياز ميباشد . بنابر اين داشتن دانش براى يك جامعه دليل و علت كامل سعادت آن جامعه نيست ، اگر چه فقدان دانش موجب فقدان آن اثر و معلولى است كه اگر جامعهاى در راه تمدن سعادتآميز قدم برمىدارد ، نياز قطعى به آن اثر و معلول دارد . همچنين جامعهاى كه از وجود سياستمدار
[ 233 ]
خالى باشد ، مديريتى را كه جامعه به آن نيازمند است ، از دست خواهد داد ،
ولى بر عكسش صحيح نيست ، يعنى چنين نيست كه اگر جامعه پر از مغزهاى سياسى باشد ، آن جامعه سعادتمند است . لذا براى كشف ارزش يك تمدن ،
بايستى به تشكل هماهنگ امتيازات جامعه در حال پويائى به سوى كمال توجه كنيم ، نه به وجود امتيازات بيجان كه خود موجب بيجان گشتن انسانهاى آن جامعه ميباشد .