اصول تمدنها
مسلم است كه منظور محققان صاحبنظر از شناخت تمدنها ، جمع آورى و مطالعه رويدادها و نمودهاى جالب توجه كه براى بهزيستى و رفاه و تحصيل قدرت در اشكال مختلف آن ، كه در يك جامعه بروز مىكنند ، نيست . همچنين
[ 158 ]
مقصود از شناخت تمدنها آشنائى با شخصيتها و نوابغ و سر گذشت زندگى شخصى آنان كه بوجود آورنده عناصر تمدن هستند ، نميباشد ، زيرا اين طرز شناسائى از شناخت فيزيكى يك جامعه كه در برههاى از تاريخ ، امتيازاتى را بدست آورده است ، تجاوز نميكند . منعكس ساختن مشتى نمودها و فعاليتهاى چشمگير از جهان عينى بعنوان تبلورگاههاى فعاليت تمدنى و فرهنگى بشرى در صفحه ذهن و صفحات كتابها كارى نيست كه ارزش تلف ساختن بيهوده نيروهاى فكرى و عضلانى را داشته باشد . ما با پاسخ دادن به اين سؤال كه چرا بجاى مطالعه و بررسى يك بيك سنگها و صخرههاى فلان كوه و شنهاى فلان بيابان و فراز و نشيبهاى جنگلها ، به مطالعه و دقت در اهرام مصر و تخت جمشيد و طاق كسرى و مواد حقوق حمورابى و سد مأرب و ديوار چين و ارابه جنگى آشور بانيپال مىپردازيم ؟ مىتوانيم تكليف خودمان را درباره شناخت تمدنها و فلسفه آن تعيين كنيم . پاسخ سؤال فوق اينست كه تمدنها و فرهنگها با كار و كوشش و هدفگيرى انسانها بوجود آمدهاند و تحقيق درباره آنها ميتواند كمك شايانى به معرفت ما درباره خواستههاى اصلى و فرعى انسان و كميت و كيفيت قدرت و آرمانهاى مادى و معنوى وى بنمايد .
از طرف ديگر هر اندازه دامنه معلومات ما درباره انسان و مختصات مادى و معنوى او عميقتر و گستردهتر بوده باشد ، كوششهاى ما در شناخت تمدنها نتيجه بخشتر خواهد بود ، زيرا چنانكه گفتيم ، اين انسان است كه فرهنگها و تمدنها را بوجود مىآورد و اين انسان است كه با فعاليتهاى تجربى و تعقل منطقى اصول ثابت و عوامل بوجود آورنده تمدنها را تصفيه نموده و بكار خواهد بست .
تعريف تمدن بعضى از سطحى نگران گمان ميكنند كه چنانكه ما نميتوانيم درباره فرهنگ يك تعريف كامل و مورد اتفاق نظر پيدا كنيم ، [ حتى بعضى از پژوهشگران گفتهاند : شماره تعريفهايى كه در شناساندن فرهنگ
[ 159 ]
گفته شده است ، از صد و پنجاه تجاوز ميكند ] همچنين نميتوانيم درباره تمدن يك تعريف كامل و مورد اتفاق نظر بدست بياوريم . اين گمان بىاساسى است كه از ناتوانى از تفكيك دو پديده فرهنگ و تمدن ناشى شده است . توضيح اين تفكيك چنين است :
1 فرهنگها بيان كننده معلومات و خواستهها و آرمانهاى اختصاصى يك جامعه است ، در صورتيكه تمدنها بيان كننده فعاليت عوامل اصيل حيات فردى و اجتماعى است . و بهمين جهت است كه تعميم يافتن تمدنها مساوى در جوامع مختلف ، قانونى و طبيعى است ولى انتقال فرهنگها از جامعهاى به جامعه ديگر قانونى طبيعى نبوده ، احتياج به قدرت جامعه منتقل كننده دارد و يا ناتوانى و بيرنگى فرهنگ يك جامعه موجب ميشود كه سيطره فرهنگ بيگانه را بپذيرد .
2 ممكن است فرهنگها بجهت از بين رفتن عوامل بوجود آورنده و ادامه دهنده آنها ، از پويائى بيفتند و با اينحال نمودهاى خشكيده آنها به عنوان فرهنگ در درون انسانهاى جامعه خود ، فعاليت و تحريك را از دست ندهند در صورتيكه تمدنها بجهت وابستگى كه با عوامل اصيل حيات دارند ، هرگز با ايستائى و ركود سازگار نمىباشند . لذا صحيح است كه گفته شود : ايستائى و ركود يك تمدن مساوى سقوط آن است .
3 ميتوان گفت : بشماره اقوام و مللى كه از آغاز تاريخ تا كنون در اين كره خاكى زندگى كردهاند ، فرهنگهايى بوجود آمده و مقدارى از آنها رفته و مقدارى ديگر باثبات و تحولات گوناگون ، به وجود خود ادامه دادهاند ،
ولى تمدنهايى كه در امتداد تاريخ بروز نمودهاند ، بسيار محدود بوده و بيشترين رقمى كه در شماره تمدنها بدست دادهاند ، بيست و يك تمدن است كه توين بى گفته است . شماره تمدن در نظر برخى از محققان ده و در نظر بعضى ديگر
[ 160 ]
هيجده ميباشد . [ 1 ] براى توضيح بيشتر درباره عموميت عناصر تمدن اين مثالهاى زير را در نظر ميگيريم :
1 كشف و اجراى يك رشته مواد حقوقى كه بر مبناى عدالت استوار است و ميتواند زندگى اجتماعى انسانهاى جامعه را در شايستهترين شكل آن تنظيم و هماهنگ نمايد . اين يك عنصر تمدنى است كه آرمان اصيل حيات انسانها و قابل تعميم بر همه جوامع ميباشد .
2 پيدا كردن بهترين راهها براى مبارزه با عوامل مزاحم طبيعت و انسانهاى نيرومند و طغيانگر . اين هم يكى از عناصر تمدن است كه مطلوب همه جوامع انسانى است .
3 مديريت سياسى منطقى كه بهترين تشكل افراد و گروههاى اجتماعى را بوجود آورده و از قدرت شكوفا ساختن ابعاد مثبت و سازنده آنان بهره بردارى نمايد . اين هم يكى از اصيلترين عناصر تمدن است كه ايده آل عالى همه جوامع ميباشد .
4 كشف و بكار انداختن وسايل تكنولوژىهاى متنوع در راه مرتفع
[ 1 ] 1 تمدن مصر 3000 سال ق م 2 بين النهرين 3500 تا 2000 ق م 3 حيث 1500 تا 1200 ق م 4 چين 551 تا 478 ق م 5 سومرىها 3500 ق م 6 هند 3000 ق م 7 پارس 600 ق م 8 يونان 500 تا 27 ق م 9 رم 260 ق م تا 180 پس از ميلاد 10 آسورى 700 ق م 11 عبرى در حدود 1000 ق م 12 سبأيون يمن 13 آسياى صغير 14 جزيره كرت 2000 ق م 15 تمدن اسلام از 600 پس از ميلاد 16 بيزانس 500 تا 1453 پس از ميلاد 17 تمدن سدههاى ميانه 18 تمدن مغرب زمين از 1800 پس از ميلاد البته ارقامى كه براى آغاز و پايان تمدنها ذكر شده است ، تقريبى ميباشند .
[ 161 ]
ساختن احتياجات زندگى و بهرهبردارى بيشتر از مغزهاى انسانى و مواد طبيعى در راه فراهم كردن رفاه و آسايش حيات در مسير « انسان محورى » . ملاحظه ميشود كه اين هم يكى از عالىترين عناصر تمدن است كه هيچ بشر آگاه از رسيدن به آن امتناع نميورزد .
5 تفسير و توجيه منطقى كارهاى فكرى و عضلانى انسانها كه نمودهايى از انرژىهاى حيات مستهلك شده آنان ميباشد . اين عنصر تمدن كه متأسفانه نه تنها از ديدگاه بازدهى طبيعى محض مطرح ميشود و با اين ديدگاه ديگر عناصر تمدن را مختل ميسازد ، اهميتى مساوى اهميت خود حيات دارد و تعميم آن براى همه جوامع ، مساوى عموميت خود حيات ميباشد .
در صورتيكه فرهنگ عبارت است از مقدارى نمودها و فعاليتهائى كه از عوامل اختصاصى هر جامعهاى بروز نموده ، زندگى مردم آن جامعه را رنگ آميزى مينمايد و اگر فرهنگ يك جامعه مستند به عوامل اصيل حيات انسانى بوده و عنصر پوياى حيات در دو قلمرو انسان و جهان در متن آن فرهنگ ،
فعاليت داشته باشد ، اين فرهنگ را ميتوان فرهنگ تمدنزا ناميد . از اين مباحث به اين نتيجه ميرسيم كه تمدن عبارتست از « تشكل هماهنگ انسانها در « حيات معقول » با روابط عادلانه و اشتراك همه افراد و گروههاى جامعه در پيشبرد اهداف مادى و معنوى انسانها در همه ابعاد مثبت »