مسئله سوم
« اگر كسى بخواهد با يك نظر محقق سازد كه عمل در طى قرون به چه پايه ارزشى ميتواند برسد ، به ماكياولى بنگرد . ماكياولى يك اهريمن بدكار نيست و ديو و دد هم نيست ، يك نويسنده بىغيرت و بينوا هم نيست . چيزى جز يك عمل نيست و اين فقط عمل ايتاليائى نيست ، عمل اروپائى است ، عمل قرن شانزدهم است ، زشت بنظر ميرسد و در پيشگاه قرن نوزدهم زشت هم هست . » اين جمله هوگو با نمايش ادبى زيبا و بسيار عالى كه دارد ، توانائى تعديل و نرم كردن تفكرات ماكياولى را ندارد . در مقابل منطق ماكياولى كه از بدبينى به طبيعت بشرى شروع و در تجويز تار و مار شدن انسانها و همه ارزشهاى او در چنگال قدرتمندان پايان مىيابد ، نميتوان با خواهش و تمنا از آن خردمندانى كه در جامعه ماكياولى خود محكوم اطاعت از قدرتمندان بايد باشند ، با وارد كردن تدريجى حق در عمل ، قد علم كرده خشونت مرگبار تفكرات ماكياولى را از بين ببرند . بايد به ماكياولى و ماكياوليان گفت : شما شايستگى اظهار نظر در تفسير هويت انسانها را نداريد ، زيرا تنها به آن گروه
[ 203 ]
توجه داريد كه خود خواهى و خودكامگى آنان عرصه را به مردم تنگ مينمايد .
شما يك عمل جارى محصول طبيعت خام بشرى را ملاك حكم و قضاوت خود قرار ميدهيد ، ولى اطلاعى از گروه ديگر انسانها كه عدالتخواه و آزادى طلب و حقپرستند و همواره در همه جوامع بطور فراوان وجود دارند ، نداريد .
شما اثر سازنده تعليم و تربيتها را ناديده ميگيريد . ضعف ديد چشمان شما از تماشاى مليونها انسان با فضيلت و شرافت و از ميليونها پرچمداران تحولات سازنده و جانبازان راه انسانيت و شهداى حق و حقيقت باعث شده است كه جز شمشير و زور بازو چيزى ديگر نمىبينيد . با اين مشاهده عينى كه در سر گذشت بشرى صورت گرفته و اثبات ميكند كه با خيره شدن به نرون نميتوان واقعيت سقراط را منكر گشت ، چطور ميتوان تفكرات بد بينانه ماكياولى را كه كارى جز تيز كردن شمشيريكه تازان ميدان تنازع در بقاء انجام نداده است ، بعنوان بازگو كننده عمل كل انسانها تلقى كنيم ؟ اين جمله از نظر جامعه شناسان صاحبنظر بعنوان يك اصل پذيرفته مىشود كه : تاريخ بشرى مبارزه بين حاميان حق و هواخواهان باطل و زورگوئى است .
و انگهى فرض ميكنيم كه ماكياولى جريان عينى زندگى بشر در پهنه اجتماع را توضيح داده است . آيا توصيف جريان عينى مستلزم دستور به تأكيد و تشديد همان جريان است ؟ ماكياولى چرا دستور به ظلم و استبداد و دروغ و حيله و نقض تعهدها ميدهد ؟ مگر دستور به بيمارى معالجه بيمارى است ؟ ماكياولى با طرز تفكرات سياسى خود چيزى شبيه به اين مثال را ميگويد . او ميگويد : بيائيد من جوامع انسانى را كه كوههاى آتشفشانى هستند براى شما توصيف كنم ، كوه آتشفشان داراى اين خصوصيات است و اگر آتشفشانى كند هر مقدارى از مواد منفجرهاش ميتواند انسانهاى فراوانى را نابود كند . بسيار خوب ، آقاى ماكياولى اولا جوامع انسانى كوه آتش فشان نيستند ، بلكه كوههائى هستند كه مواد مضرهاى را هم در بردارند ، كه ممكن است خطراتى
[ 204 ]
را ببار بياورند ، ثانيا چاره اين خطر چيست و چگونه ميتوان از خطرات كوه آتش فشان در امان بود ؟ پاسخ ماكياولى اينست كه يكعدد بمب اتمى روى قله آن كوه بگذاريد كه وقتى كوه خواست آتشفشانى كند ، خود آن كوه را از زمين كنده و گردش را به هوا بفرستد ؟ آقاى ماكياولى مهار كننده خود آن بمب اتمى چيست ؟ پاسخ اينست كه هيچ كس ، زيرا بمب اتمى مافوق مهار و مهار كننده است خلاصه ، ماكياولى اين نكته را كه عمل جارى چشمگير بشرى بر مبناى سودجوئى و قدرت پرستى است ، درست دريافته است ، ولى اعتراض ما اينست كه اين عمل جارى بازگو كننده همه ابعاد طبيعت بشرى نيست تا ماكياولى بعنوان بازگو كننده عمل جارى قابل دفاع و تبرئه بوده باشد . اى كاش ماكياولى پيش از فتواى نابودى بشرى در زير چكمه ظلم و استبداد ، توجهى به كاروان با شكوه و مجلل عدالتخواهان و حقپرستان و فضيلت طلبان داشت كه با ميليونها پيراهن خون آلوده شهيدان در بالاى پرچمشان چه در شرق و چه در غرب براه افتادهاند ، و اشتياق سوزان بر عدالت و تكامل را در سينههاى پاكان اولاد آدم شعلهور نگاهداشتهاند . نتيجه كار اين كاروان مجلل تنها ادامه وجود ذهنى حق نبوده است ، بلكه با تمام اطمينان ميتوان گفت كه عامل اصلى ادامه حيات بشرى در روى اين خاكدان ، با وجود صدها عوامل نابودى بوسيله زورگويان و سلطهگران ، تكاپوى همين كاروان مجلل انسانيت بوده است كه بر خلاف درك و ميل ماكياولى همواره بوده و پس از اين هم بوجود و حركت خود ادامه خواهد داد . هوگو چطور ميتواند ماكياولى را تبرئه كند ،
در صورتيكه اگر هوگو عصاره شريفترين و با ارزشترين دوران عمرش را كه كتاب بينوايان است ، براى اظهار نظر درباره آن به ماكياولى بفرستد ،
گمان ميكنيد ماكياولى در نامهاى كه بعنوان اظهار نظر در آن كتاب براى هوگو خواهد نوشت ، چه خواهد بود ؟ ناگفته پيدا است كه اين ويرانگر انسانيت خواهد نوشت آقاى هوگوى عزيز ، پس از سلام ، كتاب اهدائى جنابعالى
[ 205 ]
رسيد ، از لطف شما متشكرم ، متأسفانه مجبورم عرض كنم كه با ديدن نام كتاب كه بينوايان است ، دلم بحال شما و سلطهگران قدرتمند و خود كامه سوخت دلم براى شما سوخت ، زيرا در حدود ده سال از زندگى خود را در دفاع از بينوايان صرف كردى و براى موجوديت اين موجودات كه با هدفگيرى زمامداران براى رسيدن به قدرت و استبداد بايد نابود شوند ، صرف كردى و دلم بحال سلطهگران قدرتمند و خود كامه نيز سوخت ، زيرا من سالها زحمت كشيده از اينان دفاع نموده بودم كه حق و عدالت و وجدان و صدق و صفا و انسانيت همه و همه مربوط به تمايلات خود خواهانه آنها است . و شما آقاى هوگو ميخواهى اختيارات اين موجودات را كه در نظر من فوق خدا هستند محدود سازى .