مسئله ششم حقوق و قانون ناشى از اراده زمامدار است ،
زمامدار خود بمنزله قانون است و قانون موضوعه وى واجب الاطاعه ، ولى خودش
[ 199 ]
از رعايت قانون و اخلاق مستثنى است . قانون بر حسب اراده زمامدار قابل نسخ و تغيير است ، زمامدار مافوق قانون است و هر چه كه بخواهد ميتواند بكند . اخلاق مخلوق قانون موضوع زمامدار است .
اگر واقعا محتويات اين عبارات ، مقصود ماكياولى بوده باشد ، اجتماع خوشبينى افراطى او درباره فردى از بشر كه تا مقام خدائى بالاتر رفته و فقط بدانجهت كه شمشيرش تيزتر از شمشير ديگران بوده است ، يكدرجه هم بالاتر از خدا ميشود با بدبينى افراطى او در طبيعت بشرى ، چگونه در مغز اين شخص جاى گرفته و آن را متلاشى نساخته است ؟ جاى تأمل فراوانى است . تناقض به اين صراحت را كه در يك مغز جاى ميگيرد ، كدامين منطقدان ميتواند حل و فصل نمايد ؟ بنظر ميرسد در آن دوران اربابان كليسا از يك طرف [ چنانكه در مبحث سابق ، خود ماكياولى تذكر داده است ] و بىبند و بارى قدرتمندان سلطهگر . دست به هم داده ، خداى تقليدى را از درون ماكياولى بيرون رانده است . ماكياولى براى اشباع حس خداجوئى خود ، زمامدارى بالاتر از خدا را براى بشريت از همين جانوران درنده بد طبيعت كه انسان ناميده شدنش هم يكى از دلايل بد طبيعت بودن او است ، پيشنهاد فرموده است بار ديگر تكرار ميكنيم كه اگر فردى در تاريخ تفكرات بشرى پيدا شود و چنين شمشير استبداد را بر كمر زمامدار ببندد و هر گونه استعدادهاى مثبت و سازنده و اعتلاهاى روحى انسانها را لجن مال كند و آنانرا دست بسته پيش شمشير زمامداران را نگه بدارد ، اين فرد ضد بشر بوده است ، نه يك انسان متفكر و اميدواريم كه ترجمه و تفسير كنندگان آثار ماكياولى اشتباه كرده باشند »