راه از بين بردن يا تقليل بازيگرى ناشى از جبر طبيعت
البته اين مقدمه ضرورى را نبايد از نظر دور بداريم كه نادانى درباره يك واقعيت را نميتوانيم بازيگرى و موضعگيرى جبرى اصطلاحى بناميم .
اگر چه پوشيده شدن واقعيات در موقع جهل ممكن است به مقدمات جبرى مستند بوده باشد ، زيرا انسان جاهل تماسى با واقعيت برقرار نكرده است ، تا بتواند از رابطه تماشاگرى و بازيگرى درباره واقعيت برخوردار بوده باشد .
اما راه از بين بردن يا تقليل بازيگرى ناشى از جبر طبيعت ، مسلم است كه به كار انداختن عوامل ذهنى و مراعات اصول درست انديشيدن و تنظيم حواس طبيعى و تصحيح بهره بردارى از تماس با اشياء از موضع گيريهاى گوناگون ،
در تقليل بازيگرى اثر فراوانى خواهد داشت . مثلا با به كار انداختن فعاليت تجريدى صحيح در مغز ميتوان اعداد و كليات را با دقت بيشتر و بدون دخالت دادن توهمات تجريد نموده ، در كارهاى علمى مورد استفاده قرار بدهيم .
[ 175 ]
ما ميتوانيم با افزايش معلومات درباره عوامل به وجود آورنده هنرها و تشخيص نمودهاى حقيقى هنرى و زيبائى ، از بازيگريهاى خود درباره دو موضوع مزبور تا حد قابل توجه بكاهيم . از طرف ديگر بدست آوردن و تنظيم وسائلى كه ميتوانند ابعاد بيشترى از واقعيات را براى ما قابل درك بسازند و مختصات موضع گيرى ما را الغاء كنند ، موفقيت بيشترى در تقليل بازيگرى ناشى از موضعگيرى خاص بدست بياوريم . مانند ميكرسكب و تلسكب و غيره . از آنجمله تنظيم قطب عينى اشياء در موقعيتهاى گوناگون آشنائى صحيحترى با ابعاد واقعيات نصيب ما خواهد كرد . مانند مطالعه آهن در سرما در حرارتهاى گوناگون ، در حال ذوب ، درماندن زير خاك ، در تماس با آب و غير ذلك و تنظيم قطب ناظر مانند از نزديك ديدن اجسام و از دور ديدن آنها و تماشاى اجسام از ديگر نقاط گوناگون . همچنين تصرفهاى متنوع در واقعيتهاى عينى كه در نتيجه آنها ميتوانيم با استعدادها و امكانات موجوده در واقعيتها آشنائى بيشترى پيدا كنيم . ما با اين فعاليتها ميتوانيم تا حدود زيادى از دخالت موضعگيرى و بازيگريهاى خود در شناخت واقعيات بكاهيم و هيچ روش علمى و بينش مكتبى تأثير اين فعاليتها را در تقليل مختصات موضعگيرى در معرفت را نميتواند منكر شود . اكنون اين مسئله پيش ميآيد كه آيا اينهمه فعاليتها براى بدست آوردن شناخت همه ابعاد واقعيتها بدون كمترين دخالتى از موضعگيريهاى ما كفايت ميكند ، يا نه ؟ پاسخ اين مسئله منفى است بدون اينكه ما را درباره معرفتهايى كه به دست ميآوريم ، مردد نموده تزلزلى در منطقى بودن معرفتها ، به وجود بياورد . توضيح اينكه اگر چه ما نميتوانيم ساختمان حواس و خصوصيات فيزيولوژيك مغز را بكلى كنار گذاشته و قدرتى بدست بياوريم كه بدون كمترين دخالتى از قطب درك كننده ، همه واقعيتها را در همه شرايط بشناسيم و همچنين اگر چه نميتوانيم مختصات ويژه وسائلى را كه براى كمك و گسترش معرفت ما ساخته ميشوند ،
[ 176 ]
از آنها سلب كنيم ، مانند مختص آهن و چوب و آب و جيوه و پشم و فلزات گوناگون و جيوه در پذيرش و منعكس ساختن اثر حرارت ، با اينحال روش علمى و معرفتهاى جهان بينى ما با عوامل و مقدمات منطقى خود ، زندگى ما را درد و بعد علمى و عملى بعهده ميگيرند . بهمين جهت است كه متفكران صاحبنظر همواره اين اصل كلى را كه معرفتهاى ما درباره جهان عينى نميتوانند مطلق بوده باشند ، بعنوان يك اصل كلى پذيرفتهاند ، لذا در اين مورد نبايد ايده آليستها بهانهاى بدست آورده ، بگويند كه بنابر اين ، واقعيتها تابع قطب درك كننده ميباشند ، زيرا اين يك حرف ساده لوحانه است كه از عدم درك « جهان با شناسائى جهان فرق دارد » ناشى ميگردد . به اضافه اينكه آن تشنگى سوزان كه در نهاد همه انسانها براى درك واقعيتها وجود دارد ، با توجه به اصول و قوانين كاملا مشترك ميان همه انسانها ، ميتواند اشباع گردد . مثلا وقتى كه وارد كارگاه معظمى ميشويم و مىبينيم كه دهها ماشين با فعاليتهاى گوناگون ، در عين حال منظم كار ميكنند ، با اينكه از طرز كار و نتيجه كار هر يك از آن ماشينها اطلاع مشروح نداريم ، اين اصل كلى را درك كردهايم كه همه اجزاى ماشين و روابط آنها با يكديگر در مجموعهاى تشكل يافته كه به وسيله انسانهائى عاقل به كار افتادهاند ، محصول يا محصولهائى را به وجود ميآورند . اگر پذيرش اين اصل كلى معلول موضعگيرى خاص است ،
همه انسانها در اين موضعگيرى مشتركند و اگر پذيرش آن معلول تماشاگرى محض است . همه انسانها از اين تماشاگرى برخوردارند .
دو نوع اصول مشترك بعنوان پايههاى اساسى اصول در شناخت پىريزى تمدنها جريان دارند :