دستوری بدهد و بيان كند ، يك حقوق واقعی دارند و اسلام بيان كننده وتوضيح دهنده حقوق واقعی آنهاست و عدالت عبارت است از رعايت و حفظحقوق واقعی مردم ؟ و يا اينكه در واقع و قطع نظر از دستورهای دين حقی وعدالتی فرض ندارد ، حق و عدالت معلول و مولود دستورهای دين است . هرچهرا كه دين ، حق و عدالت قرارداد او حق و عدالت است و هر چه را ظلم وناحقی و تجاوز قرار داد و به اين عنوان او را معرفی كرد او ناحق و ظلماست ؟ گفتم عدهای در ميان مسلمين پيدا شدند كه منكر اصل عدل شدند ، قانون خدارا هم در نظام تكوين و خلقت و هم در نظام تشريع فوق عدل دانستند و گفتندفعل خدا و امر خدا هرگز از قانونی پيروی نمیكند ، هيچ حساب و قاعدهای دركار نيست ، آنچه خداوند میكند عدل و حق است نه اينكه خداوند آنچه حق وعدالت است میكند ، و همچنين آنچه خداوند در دين دستور میدهد . حق و عدلاست ، نه اينكه دين به آنچه حق و عدل است دستور میدهد . و نتيجه گرفتندكه در نظام عالم هيچ مانعی ندارد كه يك نفر مطيع ، در عين كمال اطاعت ونيكی و نيكوكاری در آخرت معذب گردد و يك نفر عاصی ، در عين كمال عصيانو تمرد به بهشت برده شود و متنعم گردد ، و همچنين مانعی ندارد كه اسلامدستور بدهد عدهای بدون موجبی از همه موهبتهای اين عالم بهرهمند شوند وعدهای ديگر محروم بمانند ، و چون عدل و ظلم ، واقعی و عقلی نيست بلكهشرعی است و تابع دستور شرع است ، همين دستور عين عدل میشود . گفتم اين فكر چون ظاهرش اين بود كه شرع تابع عقل و مقيد به قانون عقلنيست ، در نظر عوام الناس يك نوع اهميت و عظمت برای شرع تلقی میشد وجنبه عوام پسندی خوبی داشت ، و به همين |