ما در وسط نظامهايی كوچكتر و نظامهايی بزرگتر قرار گرفتهايم ، از هيچطرف نمی دانيم به كجا میرسيم ، از همه طرف به " نمی دانيم " میرسيم .از طرف كوچكتر به نظام سلول و ملكول و اتم رسيدهايم و نمی دانيم تا كجاپيش خواهد رفت ، و از طرف بزرگتر به نظام شمسی و نظامی كه نظام شمسیجزئی از آن و تابع آن است و هيچ برای ما معلوم نيست آن نظام تابع چهنظامی است و آن نظام ديگر تابع كجاست و بالاخره به كجا منتهی میشود .مثل ما و عالم ، از اين نظر ، مثل همان كرمی است كه در يك سيب يايك چوب پيدا میشود . دنيای او و زمين و آسمان او همان سيب و همان چوباست . او نمی داند كه اين سيب جزئی است از يك نظام به نام درخت و آندرخت جزئی است از يك نظام بزرگتر به نام باغ كه او خود سرپرست وباغبانی دارد و آن باغ جزئی است از نظام بزرگتری و آن منطقه شهرستاناست و همه آنها جزئی از يك كشور و مملكت است و آن كشور و آن مملكتجزئی از زمين است و زمين كره كوچكی است در اين فضای بی پايان . وهمچنين است عنكبوتی كه در سقف يك اطاق پيدا میشود و در آنجا میميرد وهرگز نمی فهمد اين اطاق جزئی از خانه و آن خانه جزئی از شهر و شهر جزئیاز كشور است و همين طور . . . طبعا ادراكات آنها نسبت به ادراكات انسان محدود و كوچك است ، وآنچه برای انسان قابل قبول بلكه بديهی و مسلم است برای آنها باور نكردنیاست . همچنين است حالت انسان نسبت به عوالم بزرگتر از مدار زندگی او. |