آنكه با دين منافی است میترساندهاند ، يكی هم طبقه تحصيل كرده و دانشآموخته ولی پشت پا به تعهدات انسانی و اخلاقی زده . اين طبقه نيز همينكهخواستهاند عذری برای لا قيديهای خود و كارهای خود بتراشند به علم تكيهكرده و آن را مانع نزديك شدن به دين بهانه كردهاند . طبقه سومی هم هميشه بوده و هستند كه از هر دو موهبت بهرهمند بودهاند وهيچ گونه تنافی و تناقضی احساس نمی كردهاند . اين طبقه سعی كردهاند كهتيرگيها و غبارهايی را كه از طرف آن دو طبقه بين اين دو ناموس مقدسبرخاسته فرو بنشانند . بحث ما درباره اسلام و علم از دو جنبه ممكن است صورت بگيرد : جنبهاجتماعی و جنبه دينی . از جنبه اجتماعی آن طور بايد بحث كنيم كه آيا اسلام و علم عملا باهمسازگارند يا سازگار نيستند ؟ آيا مردم میتوانند هم مسلمان باشند به معنیواقعی كلمه كه به اصول و مبانی اسلامی مؤمن باشند و به دستورهای دين عملكنند و هم عالم ؟ يا عملا بايد يكی از ايندو را انتخاب كنند ؟ اگر به ايننحو بحث شود صورت مسأله اين نخواهد بود كه نظر اسلام درباره علم چيست ونظر علم درباره اسلام چيست و آيا اسلام چگونه دينی است ؟ فقط بحث رویاجتماع است كه آيا میتواند در آن واحد هر دو را داشته باشد ، يا بايد ازيكی از آندو چشم بپوشد ؟ جنبه ديگر اين است كه ببينيم نظر اسلام درباره علم چيست و نظر علمدرباره اسلام چيست ؟ كه اين هم دو قسمت است : يكی اينكه اسلام دربارهعلم چگونه دستور داده و توصيه كرده ؟ آيا دستور داده كه حتی الامكان ازعلم پرهيز داشته باشيد ؟ و آيا اسلام علم را |