آيا لجاجت و عدم اعتراف زنها به اشتباه خويش و ناتوانى آنان از بازسازى و تجديد شخصيت خود بيش از مردها است ؟
آنچه كه هويت واقعى زن و مرد است ، همان است كه در مبحث گذشته ( آيا زن وابسته مرد است ؟ ) متذكر شديم .
بار ديگر بطور اختصار ميگوئيم : زن و مرد در هويت انسانى و شخصيت آدمى كمترين تفاوتى با يكديگر ندارند ، اين حقيقت در مبحث آينده ( بعد انسانى و هويت شخصيتى زن در اسلام ) نيز تكميل خواهد گشت . اين هويت انسانى كه مرد و زن دو صنف آن است ، در دو قلمرو مختلف مطرح ميشود :
[ 256 ]
1 بطور منفرد و مستقل .
2 با ارتباط زناشوئى با يكديگر .
اگر امكان داشت كه هر يك از اين دو صنف بطور منفرد و مستقل زندگى كنند ، بدون ترديد صدها مسائلى كه در حال ارتباط دو صنف با يكديگر بوجود ميآيد ، منتفى ميگشت ، تنها آن مسائلى مطرح ميشد كه مربوط به هويت اصلى زن و مرد بود . ولى تاكنون چنين حالتى كه هر يك از دو صنف بتوانند مستقلا زندگى كنند باستثناى بسيار بسيار معدود امكان پذير نبوده است . زيرا اين دو صنف به علت لذت جوئى و توليد مثل در جاذبه يكديگر قرار ميگيرند و با دو نوع تفاعل فيزيولوژيك و پسيكولوژيك مسائلى را بوجود ميآورند . بدينجهت است كه آن دسته از محققان و صاحبنظران كه در بررسى اين دو صنف همواره هويت استقلالى آن دو را مورد تحقيق و بررسى قرار ميدهند ، سخت در اشتباهند . زن در جاذبه مرد ، غير از زن بطور مستقل و مجزا از مرد است و همچنين مرد در جاذبه زن غير از مرد بطور مستقل و مجزا از زن است .
بنابر اين ، براى بدست آوردن يك شناخت همه جانبه درباره مردى كه داراى همسر است ، بدون ترديد شناخت خصوصيات آن زن كه بعنوان همسر در حيات وى مؤثر است ، ضرورى و حتمى است ، و بالعكس ، براى شناخت همه جانبه زنى كه داراى همسر است ، شناخت خصوصيات مردى كه بعنوان همسر در حيات آن زن مؤثر است ، ضرورى و لازم است اگر مبناى زناشوئى مرد و زن بر همان هويت طبيعى خدادادى استوار شود و هر يك از طرفين با آگاهى به تساوى شخصيت انسانى آن دو و با نظر به مختصات طبيعى هر يك از طرفين كه معلول ضرورتهاى قانونى طبيعى است ، در جاذبه يكديگر قرار بگيرند ، اگر اوصاف والاى فرشتهخوئى در آن دو انسان كاملا بارور نگردد ، حد اقل از يك زندگى سعادتمندانه برخوردار خواهند گشت . و اگر هر يك از طرفين با يك عده مسائل و اصول پيشساختهاى كه درباره طرف مقابل مغزشان را اشغال نموده است ،
[ 257 ]
در جاذبه يكديگر قرار بگيرند ، بطور قطع زندگى زناشوئى آنان با همان مسائل و اصول پيش ساخته رنگآميزى شده و با هويت طبيعى صنفى با يكديگر زندگى نخواهند كرد . در نتيجه حيات واقعى مرد و زن همواره در زمينههاى ساختگى و ثانوى بجريان خواهد افتاد .
اما اينكه ميگويند لجاجت و عدم اعتراف زنها به اشتباه خويش و ناتوانى آنان از بازسازى و تجديد شخصيت خود ، بيش از مردها است ، اگر چنين چيزى كليت داشته باشد ، معلول هويت انسانى زن نيست ، چنانكه سلطهگرى و برترىجوئى و علاقه به حاكميت مطلق كه در مردها بروز ميكند ، معلول هويت انسانى مرد نيست ، بلكه مربوط به علل ثانوى است كه قابل ارتفاع ميباشد .
اگر موضوع لجاجت و عدم اعتراف زنان به اشتباه خويش و ناتوانى آنان از بازسازى و تجديد شخصيت خود ، بيش از مردان بوده باشد . بدان علت است كه زن با احساس ناآگاهانه به اينكه مرد عظمت انجام وظيفه او را درباره فرمان خلقت ناچيز گرفته است ، احساس حقارت و شكست نموده ، درصدد جبران آن برميآيد ، غافل از اينكه ارزش و عظمت انجام چنين وظيفهاى خيلى بالاتر از آن است كه زن از مرد توقع مينمايد زن نبايد براى انجام اين وظيفه الهى انتظار معامله و سوداگرى با مرد داشته باشد ، تا در صورت جهالت و تبهكارى مرد ، شخصيت خود را با لجاجت در خطاها و ناديده گرفتن اشتباهات خود ، تباه بسازد ، اين تباهى موجب پيچيدهتر شدن روابط طرفين در همه شئون زندگى بوده ، حيات طرفين را به دوزخى غير قابل تحمل تبديل خواهد ساخت . يكى ديگر از عوامل مقاومت زنانى كه در برابر مردان حالت دفاع يا هجوم دائمى بخود ميگيرند ، احساس خودخواهى مرد است . اما اينكه زن مانند مرد قدرت تغيير موقعيت و تجديد شخصيت ندارد : ناشى از دو موضوع است :
موضوع يكم احساس اينكه موقعيت و شخصيت فعلى زن در نظر وى حالت انحصارى دارد مخصوصا هر چه ساليان زندگى زن بالاتر برود ، انحصار
[ 258 ]
مزبور در نظرش شديدتر جلوه ميكند ، در صورتيكه مرد بجهت گسترش ارتباطات و آگاهى از امكان بدست آوردن عناصرى ديگر براى شخصيت پرونده شخصيت خود را بسته تلقى نميكند . البته اين يك حالت عارضى و قابل دگرگونى براى زنها است : و اين وحشت كه اگر اين موقعيت روانى را از دست دادم ، چكنم ؟
وحشتى بىاساس است . بنظر ما زن ميتواند رابعه عدويه كه از بزرگان معرفت و عرفان است ، گردد ، همچنانكه يك مرد ميتواند از مرحله يك شاعر دون پايه به مقام والاى سنائى بودن برسد .
موضوع دوم علاقه شديد زن به داشتن و حفظ آن موضعگيرى كه به تشخيص وى ، مرد سر تسليم به آن موضوعگيرى فرود آورده است . نتيجه اين علاقه دو بعد دارد : بعد منفى و بعد مثبت . بعد منفى اين علاقه محروميت از مشاهده و بهرهبردارى از مزاياى مرد و خود زن است كه بجهت موضعگيرى انحصارى ،
از ديدگاه خود زن پوشيده ميماند . بعد مثبت حفظ تشكل خانوادگى از پاشيده شدن است . در صورتيكه مرد بجهت احساس باز بودن ابعادى ديگر از زندگى و حتى باز بودن رابطه جنسى و لو در عالم خيال ، خود را اسير موضعگيرى خاص در برابر زن نمىبيند . بعضى از صاحبنظران در اين پديده چنين ميگويند :
« زن از عقايد مرد فقط تقليد ميكند اما در باطن خويش مصمم و خودبين است و از خودخواهى بينهايت مرد خبر دارد » 1 .
بنابر اين اعتقادى كه زن درباره مرد دارد ، بدون ترديد او اولا بعقيده خود با يك موجود خودخواه [ اگرچه به روى خود نمىآورد ] روبرو مىشود ،
سپس با شوهر . نتيجه طبيعى اين دوگانگى در ارتباط ، توسل زن بهر وسيلهاى است كه بتواند خودخواهى مرد را بشكند ، از طرف ديگر مرد هم كه خود را داراى عدهاى از مختصات طبيعى مىبيند كه در زن وجود ندارد ، به مقاومت
-----------
( 1 ) لذات فلسفه ويل دورانت ترجمهى آقاى عباس زرياب خوئى ص 141 .
[ 259 ]
و لجاجت خود ميافزايد . لجاجتى كه زن در برابر مرد نشان مىدهد ، اگرچه شكنندهتر و تلختر از لجاجت مرد است . ولى لجاجت مرد گستردهتر و متنوعتر است و در عين حال مرد بيشتر آماده تجديد شخصيت در برابر زن است ،
در صورتيكه زن بجهت تأثر عميقى كه از خودخواهى مرد دارد ، انعطاف در سطوح شخصيت پيدا مىكند ، ولى تجديد اساسى شخصيت در برابر مرد براى زن بسيار دشوار است و خيلى از زنها تجديد شخصيت را با منتفى ساختن آن يكى ميدانند ، با اينحال همانطور كه گفتيم ، اين پديدههاى روانى خصوصى معلول مسائل و اصول پيش ساخته در مغز طرفين بوده مربوط به هويت انسانى طرفين نمىباشد . لذا بطور قطع مىتوان گفت : اساسىترين عامل بروز اين ناهماهنگىها ميان زنان و مردان موضوع بىاهميت تلقى كردن اين رابطه حياتى است كه فقط با تعليم و تربيتهاى صحيح و جدى درباره طرفين ميتوان اين برداشت پيش ساخته را منتفى ساخت .