خداوندا ، اين ظلم بزرگ تعهد با خويشتن و شكستن آنرا بر من ببخشاى
با خود تعهد ميكنم كه ديگر پيرامون كارهاى زشت نگردم و كمترين كوتاهى در انجام اعمال صالحه نورزم ، حتى بتو وعده ميدهم كه هرگز از صراط مستقيم انسانيت منحرف نخواهم گشت ، متاسفانه تاريكى آن شبى كه چنين تعهد و وعدهاى را دادهام ، هنوز بپايان نرسيده ، وعده را مىشكنم و براه خود ميروم . اين همان ظلم زايندهايست كه ظلم بخويشتن ناميده ميشود كه ظلم به ديگران را ميزايد و بوجود ميآورد . اين يك امر طبيعى است كه وقتى انسان به ظلم بر خويشتن تن ميدهد ، ديگر هيچ مانعى براى جور و ستم بر ديگران در سر راه زندگى او وجود ندارد ، زيرا هيچ موجودى مانند نفس خود انسان به انسان نزديكتر و محبوبتر و با اهميتتر نيست ، وقتى كه من خيانت و ظلم به نفس خويش را بوسيله شكستن عهدى كه با خود بستهام با وعدهاى كه به خدا داده و از انجام آن تخلف نمودهام ، روا بدارم ، چه اهميت و اعتنائى به ظلم بر ديگران احساس خواهم كرد . 6 ، 7 اللَّهمَّ اغفر لى ما تقرَّبت به اليك بلسانى ثمَّ خالفه قلبى
[ 222 ]
( بارالها ، بر من ببخشاى آنچه را كه بوسيله زبانم تقرب بسوى تو جستم ،
سپس قلبم با كارى كه زبانم كرده بود ، مخالفت نمود )