هيچ شكستگى در درون انسان بوجود نميآيد مگر اينكه آدمى به نظاره قدرت مطلقهاى كه ميتواند آن شكست را جبران نمايد اميدوار است و هيچ تاريكى فضاى درون را اشغال نمىكند مگر اينكه روزنه نورى اگرچه ضعيف باشد از يأس مطلق جلوگيرى مىنمايد
يأس و نوميدى در درون انسانها كه نهالهاى باغ هستى بوده و مورد لطف و عنايت باغبان دانا و توانا هستند ، هرگز به درجه مطلق نمىرسد .
قدرت بازسازى درون هنگام سختترين شكستها و تابش فروغ تابناك از روزنه درون در هنگام فرا گرفتن تاريكىهاى شديد ، از پديدههاى طبيعى نيستند كه بتوان آن دو را با محاسبهها و مقايسههاى معمولى ناديده گرفت .
چنانكه بقول بعضى از انسان شناسان براى نابودى كلى وجدان ، سقوطى از مرتفعترين نقطه آسمان به پستترين نقطه زمين لازم است ، همچنان براى شكست مطلق درون كه هيچ اميدى بر جبران آن نماند و براى تاريكى مطلق فضاى درون كه همه روزنههاى نور را از فضاى درون ببندد ، سقوطى شبيه به سقوط از هستى به نيستى مطلق لازم است . در آنهنگام كه احساس شكست درون شما را مختل بسازد ، اگر خود شما با دست خويشتن تيشهاى بر بنيان استعداد بازسازى فرود نياوريد ، دست غيبى به سراغ شما ميآيد و به نوسازى بنيان درون مىپردازد . اگر خود شما روزنههاى بيشمار درون را با يأس و نوميدى سختتر از آهن و پولاد نبنديد ، بطور قطع همه يا برخى از روزنههاى كار خود را كه راه دادن به فروغ نور الهى است ، انجام خواهند داد .
هان مشو نوميد چون واقف نهاى ز اسرار غيب
باشد اندر پرده بازىهاى پنهان غم مخور
اگر ما با طوفانهاى هوا و هوس و گردبادهاى تندوز تخيلات و برف و كولاكهاى افسرده كننده يأس و نوميدى درون را در خزان غم انگيز فرو نبريم ،
بار ديگر بهار درون از راه ميرسد و ترانهها سر ميكشند و گلها و رياحين
[ 75 ]
شكوفا مىشوند و عطر افشانىها شروع مىكنند .
اى برادر عقل يكدم با خود آر
دمبدم در تو خزان است و بهار
و منتظر باش كه :
گر بهار عمر باشد باز بر طرف چمن
چتر گل بر سر كشى اى مرغ خوشخوان غم مخور
چنان نيست كه بهار شاديها و خرمىها براى درون دوامى داشته باشد ،
زيرا در همان حال كه خوشىها فضاى روح را گرفته ، نسيمهائى مانند نسيمهاى بامدادى همه سطوح روح را به هيجان درآورده است ، بار ديگر ابرها از دور پيدا مىشوند و يكى پس از ديگرى و يكى در كنار ديگرى بدون اعتناء باينكه ما به بهار درون دل بستهايم و حتى به پژمردن يك برگ از گلهاى خندانش رضايت نميدهيم ، فضاى درون را فرا ميگيرند و بدينوسيله ما را از دل بستن به بهارى كه معلول درك و دريافتها و انديشهها و احساسات زودگذر بوجود ميآيد ، جلوگيرى نمايند و تأكيد كنند كه احساس نوازش از بهار درونى ،
بلى ، ولى دل بستن و تفسير حيات با آن بهار ، نه ، چند بيت از جبران خليل جبران بازگو كننده اين مطلب است كه ذيلا ميآوريم :
السّر فى النّفس حزن النّفس يستره
فأن تولىّ فبالأ فراح يستتر
فأن ترفّعت عن رغد و عن كدر
جاورت ظلّ الّذى حارت له الفكر
( راز درونى نفس آدمى را اندوه درونى ميپوشاند و هنگاميكه اندوه درونى از درون رفت ، ايندفعه با شاديها پوشيده مىشود . اگر از خوشىها و تيرگىها برتر رفتى و تحت تأثير آنها قرار نگرفتى ، بهمسايگى سايه آن خداوندى خواهى رسيد كه فكرها درباره آن ، متحيرند . )
[ 77 ]