اى تبهكاران خود ستيز چرا رابطه حيات خود را با حق بريده و بباطل پيوستهايد ؟
آيا ارزش و عظمت و ضرورت حق و حقيقت براى شما بآن اندازه هم جلوه نكرده است كه تفكر و احساسات انسانى شما را و لو چند لحظه بسوى خود جلب كند تا بدانيد كه با جهل به حق و اعراض از آن ، چه آتشى در خرمن هستى خود شعلهور ساختهايد ؟ آيا پليدى و حقارت باطل كه در سر تا سر عمر گذران خود همواره با پوچى و مضرات آن روبرو شدهايد ، بآن اندازه هم شما را بيدار ننموده است كه لحظاتى چند ، درباره آن با تمام تعقل و احساسات انسانى بينديشيد و حيات خود را از پوچى نجات بدهيد ؟ من هيچ نمىبينم كه روياروى باطل و باطل گرايان بايستيد و پرچم مبارزه با آن ضد حق بر افراشته و حمايت از حق و حقيقت نمائيد . آيا هيچ ميدانيد كه شما از زندگى چه ميخواهيد ؟ آيا زندگى پديدهايست كه شما با دست خود ساخته و آنرا در جهانى كه هيچ قانونى براى آن سراغ نداريد ، اداره ميكنيد ، تا چنين گمان كنيد كه حق و باطل و صحيح و نا صحيح و نيك و بد و زشت و زيبائى چنين زندگى كه خودتان ساختهايد ، در اختيار شما است ، و شمائيد كه ميتوانيد هوى و هوس و مصالح ساختگى خود را ملاك حق و باطل قرار بدهيد ؟ اگر چنين
[ 128 ]
ميانديشيد ، من سخنى با شما ندارم ، زيرا من نميتوانم با « چيزها » سخن بگويم ،
من مأمور گفتگو و انس با « كسها » هستم . برويد ، شما سرنوشتى جز سقوط در پرتگاههاى هوى و هوسها و خودخواهىهاى طغيانگران از خدا و از انسان بىخبر ، نداريد خدايا
چندين چراغ دارد و بيراهه ميرود
بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش
[ 129 ]