يك معماى مستمر كه با تقسيم انسان به دو ماهيت جداگانه مرد و زن ، سر تا سر تاريخ را بخود مشغول نموده است
شارحان و مفسران نهج البلاغه در توضيح و تفسير اين خطبه كه امير المؤمنين عليه السلام پس از بپايان رساندن غائله جنگ جمل ايراد فرموده است ، مباحث مربوطه را مطرح و از ديدگاه انسانشناسى و فقاهى تحقيقاتى را انجام دادهاند اين تحقيقات در دورانهاى متأخر دامنههاى وسيعترى پيدا كرده بروز مسائل جديدترى را براى روشن شدن وضع اين دو صنف از يك حقيقت ايجاب نموده است . عمده اين مسائل تعبير نقص است كه در سه مختص انسانى درباره زن آمده است : نقص ايمان ، نقص برخوردارى از سهم الارث ، نقص عقول .
ما براى تفسير اين خطبه در صدد برآمديم كه مسئله زن و مرد و رابطه ميان آن دو را تا حدودى مشروحتر بيان كنيم ، باشد كه مقدمهاى بر تحقيق و
[ 242 ]
بررسى بيطرفانه و واقع بينانه براى محققان ارجمند بوده و با تتبعات و تفكرات هر چه دقيقتر براى گشودن اين معماى ديرينه قدم بردارند .
پيش از ورود به توضيح اين معماى بزرگ و عوامل بوجود آورنده آن ،
يك مقدمه كوتاهى را درباره جريان تكاملى بشر با ناتوانى شايع از تنظيم رابطه معقول ميان دو صنف خود ( زن و مرد ) متذكر ميشويم :
مقدمه هنگاميكه بعضى از هشياران مطلع از محصول سرگذشت بشرى تاكنون ، اين سئوال را مطرح مىكنند كه علت چيست كه نوع انسانى با همه ترقيات و پيشرفتهاى علمى و صنعتى و هنرى تنها بر افزودن پيچيدگى هويت و گسترش موجوديت خود در قلمرو طبيعت و همنوعش ، قناعت ورزيده و در پيمودن مسير اين تكامل ، آن آگاهى و توانائى را به دست نياورده است كه دو عنصر اساسى ادامه حيات خويشتن را كه زن و مرد است ، چنان اصلاح و تنظيم نمايد كه بشكل معماى علمى و ناگوارى مستمرى در نيايد و او را به داشتن « حيات معقول » نايل سازد ؟ گروهى كه به چشمگير بودن تركب پيچيده هويت و گسترش موجوديت آدمى در پهنه طبيعت و قلمرو همنوعش ، خيره گشتهاند فورا محصول عالى پيشرفتهاى بشرى را مانند وسائل ارتباطى حيرتانگيز و ديگر كالاهاى صنعتى فوق العاده ظريف و كمپيوترها و هواپيماها و تسخير فضا و عمليات پزشكى فوق العاده عالى متذكر شده ميگويند .
مگر شما اين ترقيات و پيشرفتها را نمىبينيد ؟ هشياران مطلع در پاسخ ميگويند : ما آنچه را كه شما مطرح ميكنيد ، منكر نيستيم و در صدد انكار عبور انسان از حالات ابتدائى به مراحل ترقى و تكامل نيستيم . سئوال اينست كه ما مىبينيم نوع بشر در جريان عبور از مراحل ساده به مراحل پيچيدهتر و تنوع ابعاد ، هر اندازه كه مسائل اجتماعى و اقتصادى و سياسى و حقوقى گستردهتر و عميقتر و ظريفتر ميگردد ، مسئله زن و مرد از حالت مسئله بودن به معما بودن تبديل ميگردد . آيا همان اندازه كه جريان تكامل حيات براى پاسخ به
[ 243 ]
هفت ميليون « چرا » درباره جوهر و مختصات و حيات در نظر گرفته ميشود ،
براى مرتفع ساختن اين معما هم ميتواند تأثيرى داشته باشد ؟ [ 1 ] اين ناتوانى اسف انگيز اثبات ميكند كه آشنائى ما با جريان تكامل ،
عبارت است از شناختهاى ما درباره رويدادهايى كه انسان را به وضع كنونى او رسانيده است ، شناختهايى كه پس از وقوع و تسلسل آن رويدادها ميباشد .
و معرفت ما درباره جريان تكاملى مانند معرفت ما درباره قانون عليت است .
اين معرفت كلى كه همه اجزاء و روابط عالم هستى از قانون عليت تبعيت ميكنند ، شايد منكرى جز سفسطه بازان نيهيليست نداشته باشد . با اينحال براى شناسائى هويت علل و معلولات و روابط و ضرورتها و مختصات ميان آنها و چگونگى قرار گرفتن آنها در سيستمهاى بسته و سيستمهاى باز ، هزاران دانشمند دست به كار ميشوند و با اين همه تلاشها و فداكارىها در راه علم ،
تازه يك شير پاك خوردهاى مانند دويد هيوم بلند ميشود و ميگويد : من اين طناب ضرورت ميان علتها و معلولها را نمىبينيم ، بنابر اين در عالم طبيعت جز تعاقب رويدادها چيزى ديگر وجود ندارد . وقتى كه به او ميگويند : اگر طناب ضرورت ميان علتها و معلولهاى آنها وجود ندارد ، پس چرا هر علتى معلولى معين از خود بوجود مياورد و هر معلولى از علتى معين ؟ او بنا به نقل بعضى از مطلعين با تمام سادگى و بى پرده ميگويد : « من نميدانم » بنابر اين ،
شايد اگر ما رموز ديگرى در جريان تكامل را ميدانستيم ، به آن هفت ميليون
[ 1 ] آقاى اوپارين زيست شناس مشهور ميگويد : « فقط از راه چنين برداشت تكاملى است كه امكان مييابيم نه فقط بفهميم كه در بدن موجودات زنده چه رخ ميدهد ، و چرا رخ ميدهد ، بلكه همچنين خواهيم توانست به هفت ميليون چرائى پاسخ بدهيم كه براى شناخت واقعى جوهر حيات در برابر ما قرار ميگيرند » حيات : طبيعت ، منشأ و تكامل آن آ . اى . ا پارين ترجمه آقاى هاشم بنىطرفى ص 183 البته آقاى اوپارين ميدانند كه اگر بخواهيم علت اين تكامل را هم مورد پرسش قرار بدهيم و چون و چراهائى كه در طرح اين مسئله مطرح خواهد گشت ، پاسخ علمى واقعى [ نه ذوقى و تجريد گرايانه ] بدهيم ، چراهاى ما هفت ميليون و يك خواهد گشت .
[ 244 ]
چرا پاسخ ميداديم و در ادامه حيات به معمائى بنام معماى زن و مرد مبتلا نمىگشتيم . آيا اين معما از آنجا ناشى شده است كه حيات در قالب مرد ميگويد :
« من هستم » و حيات در قالب زن ميگويد : « من هستم » و چون اين دو هستم نميتوانند مبدل به « انسان هست » شوند ، لذا تكاپوى خصمانه ميان آن دو ناتوان از تفسير حيات ، براه مىافتد ادامه پيدا ميكند ؟ ممكن است هشيارانى پيدا شوند و همين ناتوانى از تفسير حيات را كه با گسترش ابعاد آدمى در طبيعت و همنوع خود ، پوشانده ميشود ، دليل قاطعى بر ناآگاهى آدمى از حقيقت تكامل و محصول آن ، تلقى نمايند . اگر بگوئيم : حيات در گذرگاه تكاملى فقط موجوديت آن جاندار را مطابق قانون ميداند كه با انفراد و تعين خود بجريان مىافتد و جاندار ديگرى را جز خود به رسميت قانونى نميشناسد ، چه زن باشد و چه مرد ، اين گفتار با اينكه در قلمرو جانداران كه زندگى دسته جمعى طبيعى دارند ، سازگار نيست ، در عالم انسانها هم قابل تطبيق نميباشد ، زيرا انسانهاى رشد يافته در طول قرون و اعصار بخوبى نشان دادهاند كه حيات در قالب آنان بر همه انسانها گسترده شده و واقعا خود را جزئى از حيات ديگران دانستهاند . وانگهى اگر جريان تكاملى آنچنانكه ما توقع داريم ، فعاليت ميكرد ،
امكان نداشت خود حيات بوسيله آلبر كاموها و شوپنهورها و ابو العلاءها و توماس هابسها با خويشتن به مبارزه برخيزند و از خود حيات پوچى حيات را نتيجه بگيرند و يا همه ابعاد تكاملى حيات را ناديده بگيرند و فقط جنبه قدرت تخريبى آن را بستايند .
واقعا اين سئوال مطرح است كه علت چيست كه پديده حيات در انسانها كه بنا به عقيده تكامليون از مراحل ابتدائى به مراحل عالىتر در حركتند ،
هرگز به عالىترين و والاترين پديدههاى خود كه عدالت و حق و احساس تعهد و نيل به آزادى معقول و تبديل حيات طبيعى به « حيات معقول » است ، گوش فرا نميدهد ؟ و رابطه زن و مرد را در نظر امثال راسل تا حد « يك ليوان آب
[ 245 ]
خوردن » پايين ميآورد و سپس صدها هزار مجلد كتاب و مقاله درباره اين رابطه نوشته ميشود و كار بجائى نميرسد و ميگويند : همه مسائل را كه ما نبايد حل كنيم ، انشاء اللَّه در چهار و پنج قرن آينده اين معماى دردناك حل و فصل خواهد گشت آيا اين عقيده كه مسئله رابطه زن و مرد در حد يك « ليوان آب خوردن » است ، مستلزم ورشكستگى حيات در مغز هزاران متفكر كه با كمال اخلاص در شناخت و توجيه و اصلاح اين رابطه ميكوشند ، نميباشد ؟ حقيقت اينست كه سادگى اين يك مسئله حياتى ما را از اهميت آن غافل نموده و براى ما خيلى ناچيز تلقى شده است ، لذا صدها سئوالات جدى را درباره حيات زن و مرد به وجود آورده است كه اگر با جديت و صميميت براى حل و فصل مطرح نگردد ، باحتمال قوى صدمهاى جبران ناپذير به هويت خود حيات وارد خواهد آورد .
شما چگونه ميتوانيد اين قضيه حياتى را بى اهميت تلقى كنيد كه از ديدار عاشقانه اوگوست كنت فيلسوف پوزيتيويست ( عينىگرائى محض ) با خانم كلوتلد دووو فلسفهاى بر مبناى احساسات را بجاى فلسفه عقلانى محض مىنشاند ، زيرا همه ميدانند كه طرز تفكر اوگوست كنت پيش از عشق ورزيدن به خانم مزبور تحققى و عينىگرايانه و بدون دخالت كمترين احساسات در انسانشناسى و جهانبينى بوده و پس از بروز عشق ، احساسات را در جهانبينى و انسانشناسى دخالت داده است . از طرف ديگر شوپنهور هم داريم كه ناسازگارى مادر هشيار و خوش ذوقش با پدر بىذوق و معمولىاش آندو را به جدائى كشانيد و شوپنهور از اين پيش آمد سخت ناراحت گشت و اين ناراحتى تدريجا موجب كينهتوزى و خصومت شديد شوپنهور به زنها گشت . و فلسفه بدبينانه او را بوجود آورد . اين مادر به فرزندش ( شوپنهور ) مينويسد : « تو براى من بار سنگينى كه قابل تحمل نيست ، زندگى با تو بسيار دشوار است ، غرور تو همه صفات پسنديده ترا از بين برده است ، تو در وضعى هستى كه دنيا هيچ چيزى از تو اميد ندارد ،
[ 246 ]
علت اين بيهودگى تو اينست كه از جلوگيرى تمايل قوى خود بر سقوط مردم در لغزشها ، عاجز و ناتوانى » 1 . بالاخره اين مادر و پسر از هم جدا ميشوند .
در يكى از ديدارها كه ميان آن دو صورت ميگيرد ، نزاع سختى آن دو را با يكديگر گلاويز مينمايد و مادر پسرش ( شوپنهور ) را از پلهها مياندازد .
سپس بيست و چهار سال همديگر را نمىبينند . اين جريان موجب ميشود كه شوپنهور براى ما فلسفه بدبينى بوجود آورد و درباره صنف زن درست در نقطه مقابل اوگوست كنت بدترين نظر را ابراز نمايد . عبارات شوپنهور را هم بعنوان بدترين و نابخردانهترين عقيده درباره زن نقل ميكنيم :
« شوپنهور از اينكه لقب جنس لطيف براى زن انتخاب شده است ،
سخت تعجب ميكند : « ترديدى نيست در اينكه كسانى كه اين لقب را بر اين جنس محقر پست مىنهند ، مردمى هستند كه غريزه جنسى آنان عقولشان را فاسد كرده است . مبناى همه زيبائى زن فقط بر غريزه جنسى است . نزديكتر به واقعيت اينست كه نام زنها را جنسى كه هيچ ذوق هنرى ندارد بگذاريم ، زيرا زنان توانائى ارزيابى انواع هنرها را ندارند ، ولى اغلب درباره حقايق مغالطه نموده ادعا ميكنند كه ما داراى هنر زيبا هستيم ، اين ادعا از زنان دروغ و رياكارى است ، آنان محبت و ميل به هيچ چيزى جز بآنچه كه براى آن خلق شدهاند ، ندارند . آنچه كه زنان براى آن خلق شدهاند ، حفظ نوع و ادامه آن است . . . مرد در دانشها و هنرها ميكوشد ، تا سلطه مستقيم بر اشياء را بدست بياورد ، يا از راه درك اشياء و يا از راه تصرف در آنها . اما زن ، او با طبيعتى كه دارد ، سلطه مستقيم بر اشياء را دوست ندارد ، ولى همواره ميخواهد از راه تسلط بر مرد به اشياء مسلط گردد . تنها هدف زن آنست كه بر مرد مسلط شود و تحكم نمايد ، يعنى زن هر چيز را وسيله پيكار با مرد مىبيند . اگر زن تظاهر به
-----------
( 1 ) قصة الفلسفة الحديثه ج 2 ص 393 احمد امين و زكى نجيب محمود
[ 247 ]
علاقه بموسيقى و شعر نمايد ، اين علاقه از ميل طبيعى او برنميخيزد ، بلكه ميخواهد آنها را وسيله تجمل قرار داده ، در برابر چشمان مرد بدرخشد . اگر تو همه تاريخ را مطالعه كنى حتى يك زن پيدا نميشود كه يك اثر هنرى اصيل و نبوغآميز به وجود آورده باشد . و شايد احترامى كه مرد براى زن ابراز مينمايد ، يكى از نتايج دين مسيحيت است و همين است سبب روش رمانتيك كه احساسات و غريزه و اراده را فوق عقل و ذكاوت قرار ميدهد . مردم قاره آسيا درباره زن درك بهترى از درك مردم قاره اروپا دارند ، زيرا آسيائىها به حقارت و ناچيزى زن خوب پى بردهاند ، زيرا ترديدى نيست در اينكه هر قانونى كه زن را مساوى مرد ميداند ، از ريشه و اصلش باطل است .
اگر قانون ميخواهد زن را با مرد در حقوق مساوى قرار بدهد ، نخست بايد قانون ، عقلى مساوى عقل مردها بزنها بدهد ، سپس از نظر حقوق آن دو را با يكديگر مساوى بداند . شرقىها واقعيت را درباره زن خوب دريافتهاند كه اصل تعدد زوجات را پذيرفتهاند ، زيرا اين يك اصل است كه طبيعت آن را حتمى و تجويز مينمايد . شگفتآور اينست كه مردم اروپا اصل تعدد زوجات را در زبان منكرند ولى عملا از همين اصل پيروى ميكنند . من گمان نميكنم حتى يك اروپائى اصل وحدت همسر را با وجه صحيح عمل نمايد » 1 .
مطالبى را كه شوپنهور درباره زن مطرح نموده است ، [ بجز عمل عينى اروپائىها درباره تعدد زنهائى كه با آنان ارتباط برقرار ميكنند ] ، لاطائلاتى است كه دوشادوش لاطائلات ديگرى كه مسئله زن و مرد را در حد « يك ليوان آبخوردن » تلقى ميكند ، گفته شده است . نخست اين حرف بىاساس را كه ميگويد : « مسئله زن چيزى جز يك ليوان آبخوردن نيست » بررسى كنيم ، سپس به پاسخ مطالب شوپنهور درباره زن بپردازيم . معناى جمله فوق چنانكه عمل
-----------
( 1 ) مأخذ مزبور ص 453 و 454 .
[ 248 ]
عينى اغلب جوامع امروزى اروپا نشان ميدهد ، اينست كه براى بازى با دروازه ورود انسانها به زندگى هيچ قيد و شرطى وجود ندارد ، يعنى مرد و زن به مجرد اينكه ميل پيدا كنند ، بهر شكلى كه بخواهند ، ميتوانند با يكديگر ارتباط جنسى برقرار كنند ، بدين ترتيب لزوم هرگونه قانون و اصل را درباره تناسل كه گردونه خلقت آدمى است ، به دور مياندازند و با اين بىبند و بارى اعلان ميكنند كه دروازه ورود جاندارانى بنام انسان بر صحنه زندگى باز و هيچ قيد و شرطى ندارد .
بنابر اين موجوديت انسانى قانونى ندارد كه هستى او را توجيه نمايد ، نتيجهاى كه اين قانون شكنى خوشايند ببار ميآورد ، اينست كه قوانين مربوط به كيفر مجازات و دفاع از صلح و مبارزه با جنگهاى خانمانسوز ، مسخرهاى بيش نباشند . زيرا اين يك تناقض غير قابل حل و فصل است كه ورود انسانها به قلمرو زندگى احتياجى به قانون و كارت رسمى نداشته باشد ، ولى خروج آنان از دروازه زندگى ، به قانون و مجوز رسمى نيازمند بوده باشد اگر واقعيت چنين است كه شهوت جنسى بىمحاسبه يك نر و ماده ، انسان را وارد زندگى ميكند ، شهوت قدرت و خودخواهى قدرتمندان سلطهجو هم ميتواند به زندگى انسانها خاتمه داده او را از دروازه خروج بيرون براند . اما پاسخ مردانى امثال شوپنهور ، اين پاسخ را در مبحث زير ميتوانيد بررسى فرمائيد :