هر موجودى در موقعيتى كه قرار دارد ، نميتواند با موقعيت مقابل آن موصوف باشد
اين قضيه كه هر موجودى در موقعيتى كه قرار دارد ، نميتواند با موقعيت مقابل آن ، موصوف باشد ، بر مبناى اصل تعين استوار است . براى توضيح اين مبنا كه توضيح قضيه مزبور را نيز در بردارد ، ميگوئيم : هيچ يك از اجزاء و پديدههاى عالم هستى بطور كلى و بدون استثناء نميتواند لحظهاى در لا تعين ( عدم تعين ) كه عبارت ديگرى از تردد وجودى است ، بسر ببرد ، و براى تصديق اين مسئله كافى است كه خود مفهوم عدم تعين بخوبى تصور شود . مفهوم عدم تعين عبارتست از تردد شيى ميان خود و غير خود ، يعنى الف در واقع در همان حال و شرايط كه الف است ، قابل انطباق غير الف هم بوده باشد .
البته پيش از تحقيق در مسئله اين حقيقت را تذكر ميدهيم كه تردد و عدم تعين يك واقعيت با نظر به حيطه درك ما نيست ، يعنى مقصود ما از تردد و عدم تعين ،
در حال رابطه واقعيت با عوامل درك ما نميباشد .
زيرا اين عدم تعين كاملا امكانپذير است ، مثلا در بيابانى از فاصله دور جسمى را مىبينيم و نميدانيم كه آن جسم انسان است يا سنگ است . ما ميدانيم آنچه كه واقعيت براى خود در ديدگاه ما دارد ، يا انسان است با تعين واقعى كه دارد و سنگ نيست و يا سنگ است با تعين واقعى كه دارد و انسان نيست ،
و اين تردد و عدم تعين آن واقعيت كه ما آنرا از دور مىبينيم بجهت فاصله زيادى است كه ما بين ما و آن واقعيت وجود دارد . و اين يكى از دلايل متقن رد مكتب ايدهآليسم است كه ملاك وجود واقعيت را درك آدمى ميداند ، زيرا آنچه كه در مثال مزبور براى درك شده است ، واقعيتى است كه از جهت تعين و تشخص مورد درك ما نيست ، يعنى خود واقعيت شيى براى ما درك شده است ،
[ 62 ]
ولى تعين و تشخص آن مورد درك ما نيست .
حال بايد از ايدهآليست پرسيد : آيا آن شيئى كه ما از دور مىبينيم و تعين و تشخصش را نميدانيم كه آيا انسان است يا سنگ ، وجود دارد يا ندارد ؟
اگر بگوئيد : وجود ندارد ، اين گفتار قطعا غلط است ، زيرا ما واقعيتى را در روياروى خود درك كردهايم و اگر بگوئيد : وجود دارد ، اين گفتار هم صحيح نيست ، زيرا ما تعين و تشخص آن واقعيت را نمىدانيم . اگر چه در موضوع مسئله كه عبارت است از يك واقعيت مردد ، متعلق علم ما غير از متعلق جهل ما است ، متعلق علم ما واقعيتى است كه از دور آن را مىبينيم و متعلق جهل ما تعين و تشخص آن واقعيت است ، ولى اين جدائى معلوم از مجهول اشكال وارد بر ايدهآليسم را مرتفع نميسازد ، زيرا واقعيت فى نفسه ( براى خود ) از تعين و تشخص تفكيك ناپذير است ، لذا در اين مثال بايستى مكتب ايدهآليسم يكى از دو راه را انتخاب نمايد : يا بايد بگويد : با نظر به اينكه واقعيتى ( براى خود ) درك شده است ، پس وجود دارد ، انتخاب اين راه اين مكتب را مجبور خواهد ساخت كه بگويد : من علم به واقعيتى دارم كه تعينى ندارد ، زيرا ملاك وجود درك انسان است و فرض اينست كه انسان مفروض علم به تعين ندارد و اين سخن قطعا خطا است ، زيرا چنانكه در بالا اشاره كرديم واقعيت هرگز بدون تعين خاص خود وجود ندارد و يا بايد بگويد : چون تعين واقعيت مفروض را نميدانم لذا تعينى وجود ندارد ، پس واقعيتى كه از تعين تفكيك ناپذير است نيز وجود ندارد اين سخن هم مانند سخن اول غلط محض است .