تفسير عمومى خطبه شصت و هفتم
7 ، 6 ، 5 ، 4 ، 3 ، 2 ، 1 فهلاّ احتججتم عليهم بأنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم وصىّ بأن يحسن ألى محسنهم و يتجاو عن مسيئهم ؟ قالوا و ما في هذا من الحجّة عليهم ؟ فقال عليه السّلام : لو كانت الأمامة فيهم لم تكن الوصيّة بهم ( آيا به گروه انصار اينطور استدلال و احتجاج نكرديد كه پيامبر اكرم وصيت فرموده است كه به نيكوكار انصار نيكى شود و از بدكارشان اغماض گردد ؟ بآنحضرت گفتند : در اين توصيه چه حجتى بر انصار وجود دارد ؟ آنحضرت فرمود : اگر زمامدارى از آنان بوده وصيت درباره آنان نمىفرمود ) روايتى كه از پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله درباره وصيت فوق نقل شده است ، چنين است :
مرّ ابو بكر و العبَّاس بمجلس من الأنصار فى مرض رسول اللَّه ( ص ) ،
و هم يبكون . فقالا : ما يبكيكم ؟ قالوا ذكرنا محاسن رسول اللَّه ( ص ) فدخلا على النّبىّ و أخبراه بذلك فخرج و قد عصب على رأسه حاشية برده فصعد المنبر و لم يصعده بعد ذلك اليوم فحمد اللَّه و اثنى عليه ثمَّ قال : « اوصيكم
[ 100 ]
بالأنصار فانّهم كرشى و عيبتى و قد قضوا الّذي عليهم و بقى الّذى لهم فأقبلوا من محسنهم و تجاوزوا عن مسيئهم . ( ابوبكر و عباس بن عبد المطلب در زمانى كه پيامبر اكرم ( ص ) مريض بود ،
به مجلسى از انصار وارد شدند ، در حاليكه انصار گريه مىكردند ، ابوبكر و عباس به انصار گفتند : چرا گريه ميكنيد ؟ آنان پاسخ دادند كه اخلاق نيكوى پيامبر را متذكر شدهايم . آن دو نفر پيش پيامبر رفته و قضيه را بآن حضرت اطلاع دادند . پيامبر اكرم برخاست در حاليكه با كناره لباس بردى سرش را بسته بود ، بيرون آمد و بالاى منبر رفت و اين آخرين منبر آن حضرت بود ،
ستايش و ثناى خداوندى را بجاى آورد و سپس فرمود : من درباره انصار بشما توصيه به خير مىكنم ، زيرا آنان انبوهى از حاميان من هستند و جايگاه امانات من ، آنان آنچه را كه بر عهده داشتند بجاى آوردهاند و آنچه كه در آينده بعهده آنان خواهد بود ، باقى مانده است ، از نيكوكار آنان بپذيريد و از گنهكارشان اغماض نمائيد ) البته روشن است كه مقصود پيامبر اكرم ( ص ) اسقاط تكليف و دستورات اسلامى از انصار نبوده است ، بلكه منظور آن حضرت معامله نيكو در برابر تلاش و فداكاريهائى بود كه انصار در راه پيشبرد اسلام انجام داده بودند .
اما تفسير جمله امير المؤمنين عليه السلام چنين است كه اگر امامت و زمامدارى براى انصار جائز بود ، احتياجى به توصيه نداشتند ، زيرا خود در رأس حكومت قرار ميگرفتند و ديگران در شعاع حكومت آنان احتياج به توصيه داشتند . 8 ، 9 ، 10 ، 11 ثمّ قال فما ذا قالت قريش ؟ قالوا احتجّت بأنّها شجرة الرّسول صلىّ اللَّه عليه و آله و سلّم . فقال عليه السّلام : احتجّوا بالشّجرة و أضاعوا الثّمرة ( سپس فرمود : قريش چه گفت ؟ بآنحضرت گفتند : قريش احتجاج و
[ 101 ]
استدلال باين كرد كه آنان شاخههائى از درخت پيامبرند . حضرت فرمود :
قريش به درخت احتجاج كردند و ميوه آنرا ضايع و تباه نمودند ) .
ابن ابى الحديد ميگويد : امثال اين كلام ( قريش احتجاج به درخت كردند و ميوه آنرا ضايع و تباه نمودند ) از امير المؤمنين ( ع ) تكرار شده است . و شبيه باين مضمون در سخنى از عباس به ابو بكر آمده است كه ميگويد : « و اما اينكه ميگويى :
ما درخت پيامبريم ، شما همسايگان آن درختيد و ما شاخههاى آن ميباشيم . 1 »