بنى اميه و ما ادراك ما بنو أميه
بهمان اندازه كه هاشم و بنى هاشم تجسمى از عظمتها و ارزشهاى انسانى بودهاند ، اميه و بنى اميه تجسمى از رذالتها و وقاحتها و خودخواهىها و فرصت جوئىها و عذر و حيله پردازيها بودهاند . اينكه شنيدهايد : « در جهان دو بانگ ميآيد به ضد » داستان اين دو گروه است كه تاريخ براى ابد ثبت كرده است . اين همان تقابل نور و ظلمت است كه بهيچ وجه امكان آشتى در ميان آنها وجود ندارد . در مقدمه صحيفه كامله سجاديه از حضرت امام جعفر بن محمد الصادق ع چنين نقل ميكند كه پدرم از پدرش و او از جدش نقل ميكند كه روزى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در خواب مردانى را ديد كه مانند جستن ميمون به منبر او مىجهند و مردم را به عقب برميگردانند ، پيامبر اكرم از خواب بيدار شد و نشست و اندوه در چهره مباركش آشكار بود ، در اين حال جبرئيل اين آيه را آورد :
وَ ما جَعَلْنا الرُّؤْيَا الَّتى أَرَيْناكَ إلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فىِ الْقُرآنِ
[ 210 ]
وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ أَلاَّ طُغْياناً كَبيراً 1 ( و ما آن رؤيا را كه بر تو نشان داديم نبود مگر آزمايشى براى مردم و همچنين درخت ملعون در قرآن ( بنى اميه ) [ مانند سامرى ] وسيله آزمايشى براى مردمند و ما آنانرا تهديد ميكنيم و اين تهديد براى آنان يعنى بنى اميه جز طغيان و كفر چيزى نمىافزايد ) .
پيامبر فرمود : اى جبرئيل ، اين طغيانگرى و كفر بنى اميه در زمان من به وقوع خواهد پيوست ؟ جبرئيل پاسخ داد : نه بلكه آسياب اسلام با هجرت تو ده سال مىگردد ، ثم تا سى و پنج سال پس از هجرت تو ميگردد و پنج سال در اين حال ميماند ، سپس آسياب ضلالت بر محور خود ميگردد ، پس از آن فراعنه امور مسلمين را به دست خود ميگيرند . و خداوند اين آيات را در اين باره فرستاده است :
أَنَّا أَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ . وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ . لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ . 2 ( ما قرآن را در شب قدر فرستاديم ، تو چه ميدانى عظمت شب قدر را . شب قدر بهتر است از هزار ماه ) .
بنى اميه هزار ماه سلطنت كردند ، منهاى شبهاى قدر . 3 طبرسى در تفسير وَ مَثَلُ كَلِمةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ 4 ( و مثل كلمه پليد مانند درخت پليد است كه از روى زمين بريده شده و قرارى ندارد ) .
ميگويد : اين كلمه خبيثه كلمه شرك و كفر است و گفته شده است : هر سخنى در معصيت خداوندى درخت پليد و نا پاك است و اينست درخت زهرآگين
-----------
( 1 ) الاسراء آيه 60 .
-----------
( 2 ) القدر آيه 1 و 2 و 3 .
-----------
( 3 ) منهاج البراعة ج 5 ص 245 .
-----------
( 4 ) ابراهيم آيه 26 .
[ 211 ]
حنظل . . . و ابو الجارود از امام محمد باقر ( ع ) روايت كرده است كه كلمه خبيثه مثلى است درباره بنى اميه و در همين كتاب در تفسير آيه .
أَ لَمْ تَرَ إلىَ الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلوُّا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ 1 ( آيا نديدهاى آنكسانى را كه نعمت خداوندى را بر كفر مبدل ساختند و گروه خود را بر جايگاه هلاكت انداختند ، اين جايگاه ، دوزخ است كه در آن بيفتند و دوزخ قرارگاه بدى است ) .
ميگويد : مردى از امير المؤمنين عليه السلام درباره اين آيه پرسيد .
آنحضرت فرمود : مقصود از اين آيه دو گروه منحرف از قريشند : بنى اميه و بنى مغيره . اما بنى اميه تا مدتى از زمان بحال خود گذاشته شدهاند كه در عيش و عشرت بسر برند و اما بنى مغيره در جنگ بدر مزاحمتشان از بين رفت . 2 تفصيل موقعيت بنى اميه در اخلاق انسانى و چگونگى ارتباط آنان با اسلام در بخش ترجمه و تفسير نامهها خواهد آمد .
بدانجهت كه در مواردى متعدد از خطبهها و نامههاى امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه سخن از بنى اميه و نا شايستگى آنها بميان آمده است ،
بسيار مناسب است كه در اين مبحث خصوصيات اين قبيله دنيا پرست و خودخواه و كامجو را از محقق و متتبع مشهور ابو العباس مقريزى كه از اعتبار فراوان در نظريات تاريخى برخوردار است ، با دقت مطالعه كنيم . اين محقق كتاب معروف خود را 3 پس از حمد و ثناى خداوندى چنين شروع مىكند كه : « من خيلى تعجب ميكردم از اينكه بنى اميه به خلافت دست اندازى كرده است ، با اينكه اين قوم از ريشه و بنياد از پيامبر خدا دور بودهاند و در حاليكه بنى هاشم
-----------
( 1 ) ابراهيم آيه 29 .
-----------
( 2 ) مجمع البيان طبرسى تفسير سوره ابراهيم تفسير آيه فوق .
-----------
( 3 ) النزاع و التخاصم بين بنى اميه و بنى هاشم .
[ 212 ]
نزديكترين اشخاص به آن حضرت مىباشند و ميگفتم : چگونه وجدان اين قوم اجازه ميداد كه صحبت خلافت را در درونشان به خودشان عرضه كنند بنى اميه و بنى مروان بن الحكم مطرود و ملعون از نظر پيامبر خدا ( ص ) كجا و داستان خلافت كجا ؟ مخصوصا با عداوت و خصومتى كه در ايام جاهليت ميان بنى اميه و بنى هاشم وجود داشته است ، سپس عداوت بنى اميه با پيامبر اكرم ( ص ) شديدتر بوده و در خصومتى كه با آنحضرت داشتند در اذيت و آزار دادن پيامبر در رسالتى كه داشت از آغاز بعثت آنحضرت كه براى مردم هدايت و دين حق را آورده بود ، تا فتح مكه بيش از حد بوده است ، تا اينكه بعضى از آنان اسلام آوردند ، چنانكه معروف است . مثل بنى اميه را در شعر زير بخوان كه مىگويد :
و كم من بعيد الدَّار نال مراده
و آخر دانى الدّار و هو بعيد
( و چه بسا كسى كه خانه ( موقعيت ) دورى داشت كه به مقصودش رسيد ،
در صورتى كه شخص ديگرى كه خانه ( موقعيت ) او نزديك بود ، دور افتاده و به مقصودش نرسيد ) .
و سوگند بجان خودم كه هيچكس از امر خلافت دورتر از بنى اميه نبوده است زيرا هيچ علتى براى خلافت بنى اميه وجود نداشت و هيچ نسبى ميان آن دو ديده نمىشود ، مگر اينكه بگويند : ما از قريش هستيم و فقط تشابه در اسم را پيش بكشند ، زيرا فرموده پيامبر كه « پيشوايان از قريشند » شامل همه افراد قريش ميباشد . و با اينحال عوامل خلافت معروف و معين است و آنچه را كه هر گروهى در مسئله خلافت ادعا كرده است ، معلوم و روشن است . بعضى از مردم على بن ابيطالب ( ع ) را شايسته خلافت دانستهاند ، زيرا هم نزديكترين خويشاوندى را با پيامبر داشته است و هم داراى سوابق درخشان در اسلام بوده است و هم بعقيده آنان پيامبر درباره على ( ع ) وصيت به خلافت نموده
[ 213 ]
است . اگر چنين بوده باشد ، همه مسلمانان مىدانند كه بنى اميه هيچيك از اين امتيازات را نميتواند ادعا كند و اگر خلافت با وراثت و خويشاوندى باشد و بوسيله مقاومت و حميت شايستگى حاصل شود ، باز هيچيك از اين امور به بنى اميه مربوط نيست » 1 .
سپس مقريزى در اين كتاب نا شايستگىها و جنايات و خودكامگىهاى بنى اميه را بيان مىكند تا آن حد كه نفرت انسان را بر آن دودمان چنان برميانگيزد كه مطالعه كننده در انسان بودن اغلب سردمداران بنى اميه به ترديد ميافتد .
اين دودمان با على بن ابيطالب ( ع ) و اولاد او كه هم از نظر نسب و هم از ديدگاه عالىترين ارزشهاى انسانى در حد اعلا قرار گرفتهاند ، به رقابت و مبارزه برخاسته و اسلام را مبدل به قدرت بازى و عشق بحاكميت و خودكامگيها مبدل نمودند و در اين راه چه پليديها و جناياتى كه مرتكب نشدند . پس از نظريات مقريزى ميرويم به سراغ جاحظ كه بعنوان يك صاحبنظر بزرگ حد اقل در ميان اهل تسنن معروف و مشهور است . جاحظ در رسالهاى درباره بنى اميه چنين ميگويد : « تا اينكه شقىترين اين امت ( ابن ملجم مرادى ) على بن ابيطالب عليه السلام را شهيد كرد و خداوند او را به سعادت شهادت نائل ساخت و آتش دوزخ و لعنت را به قاتلش واجب نمود ، تا موقعيكه حسن بن على ( ع ) بجهت پراكنده شدن يارانش خود را از جنگ كنار كشيد و بى وفائى آنان را به پدرش و رنگارنگ شدن آنان را در نظر گرفت و از تصدى بخلافت دست برداشت .
در اين موقع معاويه به حكومت مسلط گشت و شورى را زير پا گذاشت و بر همه جمعيت مسلمانان اعم از مهاجرين و انصار در آن سال كه نامش را سال اتحاد نهادند ، با كمال استبداد مسلط گشت . آن سال اتحاد نبود بلكه سال پراكندگى و تفرقه و زورگوئى و اجبار بود و سالى بود كه امامت مبدل به 1 مأخذ مزبور ص 5 و 6 .
[ 214 ]
سلطنت كسرى و خلافت غصب شده مبدل به قيصر گشت و اين تبهكاريها بعنوان جامعترين گمراهى و فسق محسوب نگشت تا اينكه معاصى و انحرافات ادامه پيدا كرد و معاويه حكم پيامبر را بدون پرده پوشى رد كرد و حكم او را بطور آشكار درباره تولد فرزند در فراش و حكم زناكار منكر شد ، با اينكه همه امت اسلامى اتحاد نظر داشتند در اينكه سميه زن مشروع ابو سفيان نبوده و با او زنا كرده بود معاويه با اين پليدى از حكم فاسق بيرون رفته و در گروه كفار وارد شده است .
كشتن حجر بن عدى و خوراندن همه ماليات كشور مصر به عمرو بن العاص و بيعت گرفتن از مردم به يزيد شهوتران و چپاول بيت المال و نصب واليان بر مبناى هوى و هوس و تعطيل حدود و كيفرها بجهت خويشاوندى و وساطت بازى ،
همه اينها انكار كردن احكام منصوص و قوانين مشهور و سنتهاى تعيين شده است كه تفاوتى با كفر به كتاب اللّه و رد سنتى كه مانند كتاب مشهور است ندارد . سپس قضايائى كه فرزندش يزيد و واليان و يارانش ، مرتكب گشتند سپس جنگ مكه و بستن كعبه به تير با سنگها و مباح كردن قتل و غارت و تجاوز در مدينه و كشتن حسين بن على ( ع ) با اكثر افراد دودمانش كه چراغهائى در ظلمات بودند و بر پا دارنده اسلام . . . » 1
-----------
( 1 ) رسالهاى از جاحظ درباره بنى اميه ص 3 65 .
[ 215 ]