كوه آتشفشان هواهاى نفسانى ساختمان شخصيت انسانها را ويران نموده و آنانرا به چادرنشينى در بيابانهاى وسيع و بى سر و ته نسبيتهاى ساختگى ( نه حقيقى ) وادار ميكند
مسلم است كه كوه آتش فشانى كه داراى مواد گداخته و گدازنده دارد ،
و همواره از طرف نيروهاى منفجر كننده تحت فشار قرار ميگيرد ، ساختمانهائى را كه در ميدان آتش رس آن كوه قرار دارند ، خواهد سوخت ، يا ويران خواهد كرد . اگر چنين فرض كنيم كه كوه آتشفشان را بحال خود بگذاريم ، هيچ ترديدى در اين نيست كه يا بايد دست از ساختمانها و ساختمان نشينها برداريم و از آنها براى ابد چشم بپوشيم ، و يا اينكه بمجرد احساس تحريكاتى از درون كوه كه مواد گدازنده انجام ميدهند ، مصالح ساختمانها را برداريم و ببريم و در جاى امنترى نصب كنيم و اگر همه عرصههائى كه ميتوانيم براى ساختمان در نظر
[ 205 ]
بگيريم ، در آتش رس كوه آتشفشان بوده باشد ، مجبوريم مانند ايلات و عشاير ييلاقى و قشلاقى ، در هر زمانى جائى از آن عرصهها را براى زندگى موقتا انتخاب نمائيم . نتيجهاى را كه از اين مثال ميخواهيم بگيريم ، اينست كه بدانجهت كه متفكران و مردم غير مذهبى و اخلاقى مهار كردن غرايز حيوانى را لازم نميدانند ،
مجبورند همه قوانين عقلانى و وجدانى ( احساسات عالى تصعيد شده و فهم برين ) را كه مصالح و مهندس و معمار ساختمان شخصيت انسانى ميباشند ،
با كمترين تحريك آتش فشانى قدرتمندان و سياستمداران حرفهاى مانند چادر ايلات بيابان نشين به دوش گرفته ، از يك محل به محل ديگر منتقل نمايند .
دگرگونى در فرهنگهاى سازنده بشر و تغييرات دائمى در مواد قانونى حقوق و بى پايه تلقى شدن ارزشهاى اخلاقى كه بر مبناى قوانين عقلانى و وجدانى ثابت ميباشند ، ناشى از مهار نكردن غرايز حيوانى است كه مانند مواد گدازنده و مخرب آتشفشانى همه ساختمانهاى فرهنگهاى سازنده و مواد قانونى حقوق و ارزشهاى اخلاقى را يا ميسوزاند و يا تخريب ميكند . و ساده لوحان هم كه گاهى متفكر و صاحب مكتب انسان شناسى معرفى ميشوند ، خود را با اين جمله كه « هيچ يك از فرهنگها و حقوق و اخلاق » نميتواند ثابت و يا داراى اصالت باشد ، و همه چيز محدود و نسبى و اضافى است ، چادرها يا ساختمانهاى ديگرى را از روى همان كوه آتشفشان غرايز بنا ميكنند .
مختص نهم آرزوهاى دور و دراز خود را تكذيب ميكند و نمىگذارد آرزوهاى بىاساس تورم خيالات ذهنى را جانشين رشد واقعى مغز و روان بجهت پيوستن با واقعيات نمايد . اين بآن معنى نيست كه آرزو يك پديده روانى بىاساس است ، بلكه معنايش اينست كه حقايقى را بايد مورد اميد و آرزو قرار داد كه اولا براى « حيات معقول » مفيد باشد و ثانيا براى آرزو كننده مقدور و قابل عينيت بخشيدن در زندگى بوده باشد .
مختص دهم بهترين مركبى كه در درياى پر موج و تلاطم فردى و اجتماعى
[ 206 ]
ميتوان سوار شد ، همانا صبر و شكيبائى و توسعه در ظرفيت روانى است كه ضرورت و منافع آن غير قابل توصيف است .
مختص يازدهم تقوى را توشه عبور از پل مرگ قرار ميدهد ، زيرا در آن عرصه حساب دقيق فقط قلب سليم و شخصيت رشد يافته بوسيله تقوا است كه ميتواند رستگار شود .
مختص دوازدهم راه روشن و هموار را كه صراط مستقيم ناميده ميشود پيش گرفته و از سنگلاخها و پرتگاهها و خارستانهاى راههاى منحرف نجات پيدا ميكند .
مختص سيزدهم امكانات و لحظات عمر را غنيمت شمرده ، تسليم حوادث جبرنماى زندگى نميشود كه بنشيند و اختلال مزاج بوسيله عوامل مرگ بسراغش بيايد و گريبانش را بىامان بگيرد ، بلكه زندگى را چنين تنظيم ميكند كه گوئى : مرگ در يك قدمى او است .
أعمل لدنياك كأنَّك تعيش أبدا و اعمل لأخرتك كأنَّك تموت غدا ( براى تحصيل وسائل حيات طبيعى چنان كوشا باش كه گوئى در اين دنيا زندگى ابدى خواهى داشت و براى آخرت خود چنان عمل نما كه گوئى فردا خواهى مرد ) .
[ 207 ]