اگر بشر بپذيرد كه خداوند بزرگ او را مىبيند و در نتيجه او هم خدا را دريافت نمايد ، نه تنها همه دردهاى او درمان خواهد گشت ،
بلكه توفيق او در راه دريافت كمال حتمى خواهد بود .
اين مطلبى است كه نه تنها منابع اسلامى با اشكال و عبارات گوناگون بآن اصرار ميورزد ، بلكه حكماء و خردمندان آگاه نيز آن را دريافته و پذيرفتهاند كه تا آدمى كششى از نظاره و تربيت الهى را احساس نكند و معتقد به چنين جاذبهاى نباشد ، استعداد بالانگرى و حركت به كمال او به فعليت نخواهد رسيد . اين يك مدعاى محض نيست كه بازگو كننده يك آرمان خيالى غير قابل تحقق بوده باشد . دليلى كه براى واقعيت اين مدعا ميتوان در نظر گرفت ، اينست كه هر هدفى كه براى آدمى با عظمت و با ارزش تلقى شد و وصول بآن را ضرورى تلقى كرد ، اگر از عقل و احساس معتدل برخوردار بوده باشد ، بطور طبيعى كششى به سوى آن هدف در وى بوجود ميآيد ، كميت و كيفيت اين كشش ارتباط مستقيم با اهميت و كميت هدف دارد و ضمنا بدان جهت كه روح انسان هدفگير ،
هدف مورد علاقه خود را در يك وضع عالى تجسيم نموده و آنرا مانند جزئى از روح خود ميداند كه فعلا از او دور است ، نظاره و سلطه و توجيهى از آن
[ 200 ]
هدف درباره خود احساس ميكند و مانند اينست كه آن هدف همواره به او مىنگرد و او را براى وصول به خويشتن جذب ميكند . اين يكى از مختصات روح انسانى است و بيهوده نبوده است كه حكماى انسان شناس يكى از اساسىترين طرق شناسائى شخصيت آدمى را شناسائى هدفهاى او معرفى ميكنند ، باين معنى كه شما اگر بخواهيد شخصيت يك انسان را خوب بشناسيد ،
به هدفهائى كه او آنها را بعنوان هدفهاى جدى پذيرفته و در راه وصول بآنها به تكاپوى جدى مىپردازد و گذشتها براى بدست آوردن هدف مطلوب از خود نشان ميدهد ، بنگريد و دقت كنيد . روى اين قاعده است كه همه پيامبران و اولياء اللّه و حكماى راستين با فطرت اوليه انسانى هماهنگ و همصدا فرياد ميزنند كه هدف اعلاى انسانى بايد چيزى باشد كه بزرگتر از موجوديت طبيعى و فعلى وى بوده باشد تا بتواند موجوديت او را رو به رشد و كمال ببرد كه اگر بخواهد محبت واقعى خود را درباره يك محبوب صرف كند ، آن محبوب با عظمتى كه در او وجود دارد بتواند او را به مراحل عاليه انسان جذب كند و اگر بخواهد دست از مزاياى و خوشىهاى زندگانى بردارد ، در راه حقيقتى اين كار را انجام بدهد كه از وى بالاتر و با عظمتتر باشد . مسلم است كه هيچ يك از مزاياى زندگانى و هيچ محبوبى براى بشر آن عظمت را ندارد كه بتواند موجوديت بزرگ او را از دستش بگيرد و چيزى بر او بدهد كه بوسيله آن ،
موجوديتى را كه در راه وصول بآن مزايا و محبوب مستهلك ساخته است ،
جبران نمايد و مزيت اضافى هم باو ببخشد . اين فقط خدا است كه انسان هر چه را در راه وصول به شعاع رحمت او از دست بدهد ، چيزى از دست نداده بهمه مزايا توفيق مييابد . اگر هدف انسان خدا باشد و بس ، در حقيقت هدف او به فعليت رسيدن همه استعدادهاى مثبت است در همه ابعاد مادى و معنوى ،
زيرا چنين شخصى ميداند كه براى بحركت درآوردن هر يك از استعدادهاى مثبت وى يك عامل الهى دائما آماده كار است كه :
[ 201 ]
وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا 1 ( كسانى كه درباره ما مجاهدت مىكنند ، ما آنها را به راههايى [ كه منتهى بر مقام ربوبى ما ميگردد ] ، هدايت ميكنيم ) .
پس توجه بر خدا بطور دائمى مستلزم پذيرفتن نظاره او درباره خويشتن است . اين رابطه الهى مختصاتى را كه امير المؤمنين ( ع ) بيان ميفرمايد ، دارا مىباشد :
مختص يكم قطعى است كه چنين انسانها از گناه هراس و وحشت دارند ،
چنانكه آدمى از آتشى كه به خرمن عمرش افتد هراس و وحشت خواهد داشت .
وقتى كه انسان لحظات خود را در حالت رؤيت خداوندى بسر ميبرد و ميداند كه خدا هم او را مىبيند ، گسيختن از جاذبه چنين رابطهاى را همان مرگ حقيقى تلقى ميكند كه معدوم محض بوده باشد . بنابر اين ، او چگونه ميتواند با تمايل به گناه تن به چنين مرگى بدهد .
مختص دوم رؤيت خداوندى و احساس نظاره خداوندى بر تمام موجوديت انسانى ، عمل از روى اخلاص است ، زيرا چنين شخصى به يقين دريافته است كه هيچ موجودى و هيچ حقيقتى جز خدا شايستگى هدف بودن براى اعمال او را ندارد .
مختص سوم عمل صالح چنين انسان ساخته شده است كه ميداند كردار نيكو يعنى عمل به مقتضاى طبيعت روحى كه خدا را مىبيند و ميداند كه خدا هم او را مىبيند .
مختص چهارم اندوختن ذخيره شايسته ابديت از اين زندگى طبيعى رو به زوال و فنا است كه اگر ديگران نيروها و امتيازات اين زندگى طبيعى را بدون شناسائى حقيقت و ارزش آنها محو و نابود ميسازند ، آن ساخته شدگان الهى
-----------
( 1 ) العنكبوت آيه 69 .
[ 202 ]
با ارزشترين نتائج را از همان نيروها و امتيازات براى ابديت خود ذخيره مىكنند .
مختص پنجم پرهيز و اجتناب از امور ممنوعه حتى اگرچه بمرتبه گناه نباشد ، مانند رذائل اخلاقى كه مكروهند ، و انديشهها و خيالات بىاساس و ديگر نمودها و فعاليتهاى روانى كه انسان را از هشيارىهاى مثمر محروم مىنمايند .
مختص ششم حيات خود را بيهوده تلف نميكند ، هيچ حركتى را بدون هدف انجام نميدهد ، چگونه يك خردمند آگاه از اينكه تصور جهان و حيات بىهدف مساوى انكار واقعيت جهان و همه اصول و قوانين انسانى است ،
مىتواند وصول به هدف اعلاى حيات خود را با زندگى بىهدف آرزو و تمنا نمايد ؟ مختص هفتم او ميداند كه
اين جهان كوهست و فعل ما ندا
سوى ما آيد نداها را صدا
او ميداند كه كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ 1 ( هر نفسى در گرو اندوختههاى خويش است ) و ميداند كه خداوند عز و جل براى هر كارى كه ما انجام ميدهيم ، نتيجهاى را براى ما مقرر فرموده است مختص هشتم مبارزه با هواى نفس است . آزاد گذاشتن هواهاى نفس مستلزم بزنجير بستن عقل و احساسات عالى و فهم برين ميباشد . چنانكه بالعكس ،
آزاد گذاشتن عقل و احساسات عالى و فهم برين موجب بسته شدن هواهاى نفسانى است .
اين قاعدهايست كه بعضى از محققان در علوم انسانى مطرح ميكنند و 1 المدثر آيه 38 .
[ 203 ]
ميگويند : با نظر به واقعيتها و قوانينى كه در موجوديت انسانى حاكم است ،
تصور آزادى مطلق براى انسان باطلترين و مزخرفترين تصورى است كه درباره انسان بوجود ميآيد زيرا آزاد گذاشتن هواهاى نفسانى درست شبيه به آزاد گذاشتن كوه آتشفشانى است كه در قلهها و تنهها و دامنههاى آن كوه ساختمانهاى بسيار مجلل و با شكوهى بنا شده است كه با كمترين فعاليت درونى آن كوه ،
ساختمانهاى مزبور آسيب و ويرانىها خواهند ديد .