وقيحترين افترائى كه پليدترين نادانى و بيشرمى افتراء زننده را اثبات ميكند
آرى ، وقاحت و پليدى انسان حد و مرزى نميشناسد ، چنانكه شرافت و طهارت و عظمت آدمى هم حد و مرزى ندارد . ميگويد : فرزند ابيطالب دروغ ميگويد پاسخ اين گفتار اينست كه لعنت ابدى خدا به آن دروغگوئى كه بر صادقترين انسان تاريخ افتراى دروغ مىبندد . على بن ابيطالب دروغ ميگويد ؟ به چه كسى ؟ به خدا ؟ او كه همه لحظات عمرش را با ديدار خداوندى سپرى ميكرد ، او كسى بود كه در هنگام نماز و نيايش با خدا سر از پا
[ 142 ]
نميشناخت ، او كسى بود كه خداى ناديده را نپرستيده بود ، مگر او نبود كه :
لا تأخذه في اللّه لومه لائم ( سرزنش هيچ سرزنش كنندهاى او را از راه خدا باز نميداشت ) ؟ مگر او نبود كه در راه خدا از هرگونه امتيازات و لذائذ درگذشت و اعتنائى بآنها ننمود ؟ مگر او نميتوانست با يك جمله دروغ در شوراى انتخاب كه « آرى ، من مطابق زمامداران گذشته رفتار ميكنم » رياست و خلافت همه جوامع اسلامى را بدست بگيرد ؟ كاش آن افتراء زنندگان وقيح يك مورد در همه شئون فردى و اجتماعى امير المؤمنين را پيدا ميكردند كه آنحضرت خلاف واقع گفته باشد آيا به پيامبرش دروغ بگويد ؟ مگر او پيامبر را نميشناخت ؟ و آيا امكان داشت هارون به موسى ( ع ) دروغ بگويد ؟ مگر اغلب محدثين نقل نكردهاند كه پيامبر به امير المؤمنين فرمود :
أنت منّى بمنزلة هارون من موسى ألاَّ أنّه لا نبىَّ بعدي ( اى على ،
نسبت تو با من نسبت هارون با موسى است ) مسلم است كه آن احمقان نابكار نتوانسته بودند حتى يك مورد از على بن ابيطالب خلاف واقع بشنوند . آنان به ابراز علم غيب امير المؤمنين اعتراض ميكردند و كار پاكان اولاد آدم را با خود قياس مينمودند . اى نادان دون صفت
كار پاكان را قياس از خود مگير
گرچه ماند در نوشتن شير و شير
جمله عالم زين سبب گمراه شد
كم كسى ز ابدال حق آگاه شد
اشقيا را ديده بينا نبود
نيك و بد در ديدهشان يكسان نمود
همسرى با انبياء برداشتند
اولياء را همچو خود پنداشتند
گفته اينك ما بشر ايشان بشر
ما و ايشان بسته خوابيم و خور
اين ندانستند ايشان از عمى
هست فرقى در ميان بىمنتهى
ما در مجلد دهم مباحث مشروحى در غيبگوئىهاى امير المؤمنين عليه السلام
[ 143 ]
مطرح كردهايم و اين امتيازى در امير المؤمنين بود كه مورخان و صاحبنظران آگاه آنرا پذيرفتهاند . بگذاريد : آنچه را كه نادانىهاى وقيحانهشان ايجاب ميكند ، بگويند و ياوه سرائىها كنند
مه فشاند نور و سگ عوعو كند
هر كسى بر طينت خود مىتند
16 ، 17 ، 18 ، 19 ، 20 ، 21 ، 22 كلا و اللَّه ، لكنّها لهجة غبتم عنها و لم تكونوا من اهلها ، ويل امّه كيلا بغير ثمن لو كان له وعاء و لتعلمنّ نبأه بعد حين ) 1 ( نه هرگز ، سوگند بخدا ، [ من دروغ نميگويم ] ولى سخنانى از لهجه پيامبرى ميگويم كه شما از آن غائب بوديد و از شايستگان آن سخنان نبوديد .
مادر آن مدعى به ماتمش بنشيند ، من معرفت و حكمت را بدون توقع پاداش در پيمانه درونش ميريزم ، اگر ظرفيت داشته باشد . و شما در آينده خبر و نتيجه اين واقعيتها را كه خبر دادهام و گمانهاى فاسد خود را خواهيد دانست )