آيا زن وابسته مرد است ؟
اين سئوال درست مانند اينست كه آيا انسان وابسته انسان است ؟ آيا عقل سليم وابسته وجدان است ؟ آيا عدالت وابسته قانون است ؟ همه اين سئوالات به جواب مثبت ميرسند ، آن جواب اينست : بلى ، عقل سليم وابسته وجدان است ، زيرا عقل سليم و وجدان دو جزء متشكل كننده هويت انسان خردمند است . بلى عدالت وابسته قانون است و قانون وابسته عدالت ، زيرا رفتار مطابق قانون همان عدالت است و عدالت آن نيروى سازندهايست كه اگر تجسم پيدا كند ، بشكل قانون درميآيد . پس اين سئوال كه آيا زن وابسته مرد است ، همان جواب را دارد كه مرد وابسته زن است . اين دو صنف با اينكه دو موجود جسمانى مجزا از يكديگرند ، در عين حال يك انسان كلى را تشكيل ميدهند كه در وحدت انسانى حقيقت واحدى ميباشند . هر دو صنف در مسير
[ 253 ]
تكاپو قرار گرفته بشرط احساس تعهد و عمل مطابق آن ، راه را براى تكامل آيندگان ميتوانند باز كنند .
بنابر اين ، اين سئوال كه « آيا زن وابسته مرد است ؟ » بايد به دو سئوال تحليل شود :
1 آيا شخصيت و موجوديت و اصالتها و ارزشهاى زن وابسته به مرد است ؟ پاسخ اين سئوال قطعا منفى است ، زيرا زن و مرد در انسانيت هيچ تفاوتى ندارند ، اگر مرد شايسته نام انسانيت است ، زن هم اين شايستگى را دارد و اگر مرد بجهت نشناختن زن شايسته نام انسانيت نيست ، زن هم بجهت نشناختن مرد اين شايستگى را ندارد .
2 آيا با نظر به بعد ادامه نسل و جريان خلقت ، زن وابسته مرد است ؟
بلى همان وابستگى از طرف مرد نيز وجود دارد . اين دو سئوال در مغز هر انسان معتدل پاسخى جز آنكه مطرح كرديم ، ندارند . سپس نوبت به مسائل ديگر درباره اين دو صنف ميرسد . مانند اينكه آيا زن مانند مرد ميتواند در برابر حوادث مقاومت و تحمل داشته باشد ؟ آيا زن از نيروى نبوغ و اكتشاف برخوردار است ؟ آيا زن در تعقل محض ميتواند مساوى مرد باشد ؟ آيا در ادامه حيات موقعيكه آدمى به بنبست ميرسد ، مرد ناتوانتر از زن نيست ؟ زيرا گفته ميشود كه تقريبا نود درصد تصميم مردان درباره خودكشى به نتيجه ميرسد ،
در صورتيكه زنانى كه تصميم به خودكشى ميگيرند ، كمتر از ده درصد دست به خودكشى ميزنند . آيا غرور كاذب در مردها بيش از زنان نيست ؟ آيا مردها از آن طعم واقعى حيات كه زنان مىچشند ، محروم نيستند ؟ درباره اين سئوالات هزاران كتاب و مقاله نوشته شده و اختلاف نظرهاى خيلى زياد به وجود آمده است . اولا براى اينكه در پاسخ دادن به سئوالات فوق و دهها امثال آنها تحت الشعاع شخصيتهاى پاسخ دهندگان و احساسات خام و عوامل محيطى و اجتماعى قرار نگيريم ، در اين مسئله بينديشيم كه اختلافات روانى و فعاليت
[ 254 ]
هاى مغزى در افراد صنف خود مردان بقدرى زياد است كه اگر تشابه صورى و شكلى و فيزيولوژيك ميان مردان نبود ، ميگفتيم : مردان انواع يا اصناف مختلفى از انسانها هستند . آيا شما مردى با احساسات انسانى على بن ابيطالب ( ع ) را با مردى با شقاوت و پليدى حجاج بن يوسف ، يك صنف متحد ميشماريد ؟ آيا مردى با شجاعت على بن ابيطالب را با مردى ترسو و زبون مانند حسان بن ثابت ، يك نوع متحد ميشماريد ؟ مردى با تعقل ابن سينا را با مردى با بىعقلى باقل ( احمق معروف نژاد عرب ) يكى ميدانيد ؟ همچنين اختلاف روانى و فعاليتهاى مغزى را كه در ميان صنف خود زنان وجود دارد ، ميتوان ناديده گرفت ؟ آيا مادرى كه تنها وسيله عبور كودك از جنين به اين دنيا بوده و بهيچ وجه كودكان و فرزندان خود را از دريچه عواطف مقدس مادرى ننگريسته است ، با آن مادرى كه كودكان و فرزندان خود را پارههاى روح خود مىبيند كه از او مجزا شده و روى زمين راه ميروند ، يك صنف تلقى ميكنيد ؟ چگونه ميتوان زنى را كه واقعا خود را جزئى از شخصيت مرد ، يا مرد را جزئى از شخصيت خود ميداند ، با آن زنى كه ساليان عمر را با ديده خصومت به همسرش نگريسته است ، يك صنف منظور نمود ؟ بنابر مجموع اين ملاحظات ما با دو نوع اختلاف ميان دو صنف روبرو هستيم :
نوع يكم : اختلافهائى است كه مربوط به هويت خاص زن و مرد نيست ،
بلكه همان اختلافات است كه ميان صنف خود مردان با يكديگر و صنف خود زنان با يكديگر نيز وجود دارد . و اين نوع اختلاف نبايد بحساب اختلاف در هويت زن و مرد گذاشته شود .
نوع دوم : اختلاف ناشى از تنوع هويت زن و مرد است . اين تنوع بدون ترديد مربوط به ذات و شخصيت انسانى دو صنف نيست و اين حقيقتى است كه اسلام روى آن سخت اصرار ميورزد ، چنانكه در مبحث آينده با نصوص صريح اسلامى مطرح خواهد گشت ، بلكه مربوط به مختصات طبيعى دو صنف
[ 255 ]
است كه براى شركت و تفاعل آن دو در موضوع توليد مثل بروز ميكند . لذا بر فرض بسيار بعيد ، اگر اين دو صنف بدون احتياج به شركت و تفاعل در موضوع توليد مثل ميتوانستند زندگى كنند ، هيچگونه تفاوتى ميان آن دو وجود نداشت .
اگر قانون طبيعت بنا به درخواست بعضى از زنان و بعضى از مردان ،
اقدام به تساوى مطلق زن و مرد ميكرد ، يا زنان را مانند مردان در شطرنج بازيهاى عقل نظرى محض و محروميت از چشيدن طعم واقعى حيات و قناعت به لذت چند لحظهاى در پديده توليد مثل و غير ذلك ميساخت ، و يا مردان را مانند زنان با احساس عميق و برخوردارى از طعم حقيقى حيات و تسليم جان و تن به فرمان عالى خلقت كه از ديدگاه عقل نظرى محض مفهومى است كه فقط در « چنين است جريان » خلاصه ميشود ، نه شناخت و اداره جريان واقعى حيات .
آيا اين تساوى پندارى نوع آدم را به حيواناتى كه درما قبل تاريخ منقرض شدهاند ، ملحق نميساخت ؟ براستى هم زن و هم مرد آگاهانه يا نا آگاه دست بدست يكديگر داده ، با غفلت و چشمپوشى از اينكه نه امتيازات طبيعى زن دليل برترى ارزشى وى بر مرد است و نه امتيازات طبيعى مرد بر زن دليل برترى ارزشى او بر زن است ، معمائى بنام زن و مرد را به وجود آوردهاند .