و هر مالكى جز او مملوك و هر دانائى جز او فرا گيرنده و هر قدرتمندى غير از او گاهى توانا و گاهى عاجز است
فقط يك توجه آگاهانه ميخواهد كه آدمى بداند كه مالك مطلق همه موجودات او است ، و هيچ چيزى بيرون از حيطه مملوكيت او نيست ، توجه آگاهانه باينكه هيچ موجودى نه در بوجود آمدن استقلال و اختيار دارد و نه در ادامه موجوديت و نه در پايان دادن به هستى خود . اين يك نگرش سطحى به موجودات است كه با تعين و حركات و فعاليتهائى كه از خود نشان ميدهند ،
انسان ظاهربين و سطحنگر موجوديت مستقل و پايدار بآنها نسبت ميدهد و گمان ميكند كه آنها نگهدارنده و بخشنده بقاء بخويشتن هستند . اگر كسى در ظاهربينى و سطحنگرى خيلى بافراط رفته باشد ، حتى اختيار و آزادى كه در خود مىبيند و از آن اختيار و آزادى يك نوع خود و من هم در ميآورد و موجودات را داراى آن خود و من مىبيند . درست مانند كسى كه قرص آفتاب را نبيند و روشنائى فضا و اجسام را به نور گسترده در فضا و سطوح اجسام مستند بسازد اين توهمات و تخيلات كه ناشى از ضعف تفكر و ناتوانى از نفوذ به سطوح عميق واقعيات و روابط موجوده در ميان آنها است ،
گريبانگير همه سطح نگران است ، اگر چه از تفكرات و اصطلاح بافىهاى حرفهاى در حد بالا برخوردار بوده باشند . شگفت آور است اينكه كسانى با اينكه مىبينند هرگونه تلاشى براه مىاندازند تا بلكه حركت را در ذات ماده و ماده را مانند يك طناب دراز و پهناور كه همه صورتها و نمودها و پديدهها را اداره كند ، مستقل و پايدار فرض كنند كه نياز آن را از ماوراى خود قطع كنند ،
به نتيجهاى نميرسند و در برابر سئوالات بسيار ضرورى و عميق به زانو درميآيند ،
با اينحال چگونه ميخواهند مديريت موجودات را بخود آنها نسبت بدهند و باصطلاح آنها را مالك خود و يكديگر تلقى كنند آن متفكران و اظهار نظر كنندگان كه ميخواهند سند مالكيت اشياء بر خويشتن را بنويسند و بدهند بدست
[ 54 ]
موجودات و آنها را مالك خويشتن بشناسند ، حتما فراموش نكردهاند كه با حذف يا ناديده گرفتن يك مالك مطلق بر جهان هستى بعدد موجودات عالم مالك ميسازند و با حذف يك اراده مطلق بهر يك از موجودات ارادهاى مرحمت ميفرمايند كه هر موقع خواستند خودشان را بيافرينند و هر موقع اراده كردند خودشان را از بين ببرند و قوت و ضعف و كوچكى و بزرگى و عزت و ذلت و زيبايى و زشتى و موقت بودن و دائمى بودن همه و همه در اختيار و اراده خودشان بوده باشد اين انتقال از يكتا پرستى به پرستش هر يك از موجوداتى كه در جهان هستى بوجود ميآيند و ميروند و اين تحول از فيزيك به متافيزيك بسيار قابل تبريك و تمجيد است كه ما را به دوران اوليهاى برميگرداند كه اوگوست كنت با ذوق پردازى پيش از گرفتارى به عشق خانم كلوتلد براى ما معين نموده بود بايد گفت : اينگونه تصورات يا تخيلات ، جهان شناسى نيست ، بلكه نام طبيعت را خدا قرار دادن ناميده ميشود . آيات مربوط به اين مسئله كه مالك مطلق خدا است و جز او هر چه باشد ، مملوك آن ذات اقدس است ، فراوان است . از آنجمله :
1 قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسى نَفْعاً وَ لا ضَراً اِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ 1 ( به آنان بگو : من براى خود نه سودى را مالكم و نه ضررى را مگر آنچه را كه خدا بخواهد ) .
2 قُلْ اِنّى لا اَمْلِكُ لَكُمْ ضَراً وَ لا رَشَداً 2 ( بگو به آنان : من براى شما نه ضررى مالكم و نه رشدى را ) وقتى كه موجودى با آگاهى و قدرت آزادى و اختيار نتواند مالك چيزى براى خود و ديگران بوده باشد ، وضع ديگر موجودات روشن است كه هيچ امرى مربوط به خود و ديگران را مالك نميباشند .
-----------
( 1 ) . الاعراف آيه 188 و در سوره يونس آيه 49 با تقدم ضراً بر نفعا .
-----------
( 2 ) . الجن آيه 21 .
[ 55 ]
3 لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرّاً 1 ( براى خود نه منفعتى را مالكند و نه ضررى را ) در آيه شماره يكم جمله استثنائيهاى وجود دارد كه ميگويد : « مگر اينكه خدا بخواهد » اشاره بهمان عنايت و لطف آلهى است كه در آيات مربوط به عزت نيز ديديم كه خداوند كسى را كه بخواهد عزت ميدهد ، مانند مردم با ايمان . البته اين نكته را بايد بخاطر داشته باشيم كه اين آيات به پديده مالكيت حقوقى كه از رابطه اختصاص ناشى ميشود ، مربوط نيست ، بلكه مقصود از نفى مالكيت در اين آيات از غير خدا و اثبات آن براى خدا ،
مالكيت حقيقى از ديدگاه آفرينش وجودى و بقاى آن در هر شأنى از شئون وجودى است كه فقط از آن خداوند ذوالجلال است . چنانكه از اين دو آيه برميآيد :
4 قُلِ الَّلهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ 2 ( بگو : پروردگارا ، اى مالك ملك هستى ) .
5 اَلَمْ تَعْلَمْ اَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ 3 ( آيا ندانستهاى كه ملك آسمانها و زمين از آن اوست ) .
6 لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فيهِنَّ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَئٍ قَدير 4 ( از آن خدا است ملك آسمانها و زمين و آنچه كه در آنها است و او بر همه
-----------
( 1 ) . الرعد آيه 16 .
-----------
( 2 ) . آل عمران آيه 26 .
-----------
( 3 ) . المائدة آيه 40 .
-----------
( 4 ) . المائدة آيه 120 اين مضمون در موارد ديگر از قرآن نيز آمده است ، مانند البقره 107 و 284 و آل عمران 109 و 129 و 189 و النساء 126 و 131 و 132 و 170 و 171 و المائده 17 و 18 و النحل 52 و طه 6 و انبياء 19 و الحج 64 و النور 42 و 64 و الفرقان 2 و الروم 26 و لقمان 26 و سبأ 1 و الشورى 4 و 49 و 53 و الزخرف 85 و الجاثيه 27 و الفتح 14 و النجم 31 و الحديد 2 و 5 .
[ 56 ]
چيز دانا است ) .
با نظر به فراوانى آياتى كه در قرآن مجيد در مالكيت خدا و مملوكيت همه موجودات وارد شده است ، اين حقيقت روشن ميشود كه : در اين حيات طبيعى محض خطر اختصاص دادن اشياء و امتيازات به خويشتن ، و اين گمان كه منم مالك مطلق اين اشياء و امتيازات ، خطرى است بسيار جدى ، زيرا هر احساس اختصاص مطلق نوعى احساس بىنيازى را بجهت داشتن آن اختصاص بدنبال خود ميآورد و اين احساس بىنيازى ، طغيانگرى را مانند يك معلول طبيعى در درون انسان بوجود ميآورد كه منشأ اغلب دردهاى خانمانسوز است .
ما ميتوانيم از يك راه ديگر اين قضيه را اثبات كنيم كه خطر احساس اختصاص مطلق بسيار جدى است . و آن راه اينست كه آياتى متعدد و احاديثى معتبر همواره اين مسئله را گوشزد ميكنند كه انسان نبايد چنين احساس كند كه خود مالك خويشتن است آيا انسان ميتواند ضرر عضوى به خود بزند و بگويد : من مالك خويشتنم ؟ آيا انسان مىتواند دست به خودكشى بزند و بگويد : من مالك خويشتنم و اختيار خود را بدست دارم ؟ آيا انسان مىتواند حواس و عقل خود را مختل بسازد و بگويد : من مالك خويشتنم و مىخواهم در اين دنيا كر و كور و احمق يا ديوانه زندگى كنم ؟ بديهى است كه تجويز اين اختيارات براى بشر نميتواند معنائى جز محاربه با خدا و مبارزه با عقل و وجدان و فطرت داشته باشد . و بهمين جهت كه مالكيتهاى حقوقى در اسلام با محدوديتى كه در كميت و كيفيت دارد ، هرگز بعنوان هدف مطرح نشده است ، بلكه وسيلهايست براى حفظ موقعيتها و روابط قانونى انسانها با اموال مشروع نه اينكه خود مطلوب با لذات بوده باشند .