رابطه مستقيم تأثير زمان با مقدار و كيفيت رشد روانى آدمى
اين يك رابطه قطعى است كه ترديد يا انكار آن حكايت از نبودن بينش عميق درباره دو طرف رابطه ( حيات انسان و زمان ) مينمايد . هر اندازه كه رشد روانى آدمى عالىتر بوده باشد ، از فرو رفتن چنگالهاى درنده زمان در روان بيشتر در امان خواهد بود . علت اين پديده بسيار مهم در اينست كه هر اندازه رشد آدمى از نظر روح و روان كاملتر باشد ، چنانكه از خصوصيات فرعى واقعيات بالاتر ميرود ، و با خود واقعيات ارتباط كاملترى برقرار ميكند ، همچنين گريبان روح را از چنگال گذشته و حال و آينده فراتر ميبرد . بعنوان مثال بسيار روشن كه دركش براى همگان بديهى است ، گذشت دوران جوانى و ميانسالى و ورود در پيرى و كهنسالى است كه اكثريت قريب به اتفاق مردم را ناراحت ميكند و شايد بتوان گفت : مردم معمولى سوزانترين آه را موقعى از درون خود بر ميآورند كه عمر گذشته خود را بياد ميآورند ، اين آه و نالهها و اين اندوه مستمر حكايت از عدم رشد روانى مينمايد كه آدمى در گذرگاه عمر ، آن واقعياتى را كه ديده است ، بخوبى ارزيابى ننموده است ، مثلا موقت را از پايدار تشخيص نداده است ، غداى حس را بجاى غذاى عقل گرفته ، هر تمايلى كه در درونش بوجود آمده است ، همه شخصيت را فداى آن كرده است ،
براى هر يك از تمايلات ، شخصيت را تسليم محض نموده است و با پايان رسيدن مدت تمايل ، برگشتن شخصيت بحال حقيقى خود ، همواره با احساس تجزئه و شكست ناگوار همراه بوده است . گاهى اين تجزئه و شكست بجهت شدت تسليم در برابر يك تمايل ، به اختلال و نابسامانى شخصيت انجاميده است .
آرى ، زمان براى اينگونه مردم همواره قيافه مبارزه با ثبات و استقلال شخصيت
[ 35 ]
نشان ميدهد . هنگاميكه بعقب برميگردد و به نقطهاى از زمان مىنگرد كه با يك پديده بسيار لذت بخش ، شخصيت او را بخود جلب نموده و به زانو درآورده و تسليمش كرده بود و امروز از آن پديده حتى خاكسترى هم بجاى نمانده است ،
چنان آهى از درون بر ميآورد كه گوئى با همه سطوح حياتش به ستيزه با زمان و گذشت آن برخاسته است ، در اين كشاكش روحى شكنجهزا ، ناگهان ساعت ديوارى زنگ ساعت 12 پس از ظهر آن روز را اعلام مىكند كه حتى « اين نيز بگذرد » بخود بيا و بهوش باش ، بجاى پيكار و جنگ با زمان و حلقه گذشته آن ، اعلان جنگ جدى به خود طبيعىات بده كه با كوتاهى ورزيدن در واقعيات حيات و تنظيم رابطه با آنها ، عمر درازى را از دست ميدهد و سپس بخيال اينكه آههاى پى در پى و سوزان ميتواند همان نقطه را كه شخصيت را تسليم يك پديده لذت بخش و گذران نموده بود ، برگرداند و جراحت شخصيت را ترميم نمايد خلاصه آنچه كه واقعيت است ، اينست كه روان يا روح يا شخصيت آدمى سر و كارش با حقائق و واقعيتها است و نظرى در خصوصيات فرعى و سايهها و ابعادى از جهان كه در اختيارش نيست ندارد ، مگر اينكه هر يك از آنها بعنوان يك واقعيت و حقيقت سر راه روح را بگيرد ، مانند تحقيق در حقيقت سايه و نمود آيينه ، و حركات بسيار گوناگون برگهاى يك درخت كه با وزيدن باد بوجود ميايد . حتى خود گذشت زمان كه يك مفهوم قابل درك است ، ممكن است سر راه مغز و روح را گرفته و تحقيق جدى ماهيت خود را مطالبه نمايد .
در اين هنگام روح يا مغز بوسيله چنگالهاى تيز لحظات گذشته پاره پاره نميشود ، بلكه بعنوان يك واقعيت در جهان هستى كه ذهن با قدرت تجريدى كه دارد آنرا مورد درك و شناخت قرار ميدهد و با شناخت ماهيت و خصوصيات آن لذت ميبرد و احساس ميكند كه مغز و روح با شناخت مزبور به شكوفائى مطلوبى رسيده است ، اين احساس و لذت تا پايان عمر اگرچه قرنها بوده باشد ، پايدار ميماند . بنابر اين ، رشد روحى يك انسان مستلزم ارتباط او با
[ 36 ]
واقعيات است ، نه غلطيدن در امواج زمان كه پشت سر هم از راه ميرسند و راه گذشته را پيش ميگيرند .
اين جمله امير المؤمنين عليه السلام كه :
و ابتاعوا ما يبقى لكم بما يزول عنكم ( و آنچه را كه براى شما پايدار خواهد ماند ، در برابر آنچه كه از شما جدا و رو به فنا خواهد رفت ، بخريد ) ،
بهترين عبارتى است كه بيان كننده طريق تنظيم و تصفيه رابطه مغز و روح با زمان و تأثير آن ميباشد . يعنى اگر مغز و روح شما با واقعيات آنچنانكه هستند با صرف نظر از آنچه كه دو ستون ساختمان درون ذات ( زمان در جريان ) و برون ذات ( مكان و فضا ) سر و كار داشته باشد و چيزى را بيندوزد كه مانند خود روح پايدار بماند ، بيمى از گذشت زمان و تنوع و تشخص فرعى بيشمار آن واقعيات نداشته باشيد . سيبى كه در جويبار به سوى شما ميآيد و ميتوانيد دست دراز كرده آنرا بگيريد ، اگر وجود شما به چنان سيبى نيازمند است ،
فورا آنرا بگيريد و تحقيق درباره جريان و گذشت قطرات آن جويبار و اينكه پيش از آمدن شما بر لب آن جويبار چه ميوههائى از آن جويبار گذشته است ،
مسئلهاى ديگر است كه اگر به آشكار شدن حقيقتى خواهد انجاميد ، پس از گرفتن و خوردن آن سيب ، هيچ مانعى ندارد . با نظر به اين مطلب دوم است كه منابع معتبر اسلامى و حكم قاطع عقل و وجدان اهميت حياتى اندوختن مايه بقاء ابدى را هشدار ميدهند . اگر انسانى در اين دنيا صدها سال زندگى كند و فقط شدنها و گرديدنهائى را سپرى كند بدون اينكه حقيقت ثابتى را براى روح مطرح نمايد ، هيچ تفاوتى با گردبادهاى پرشتابى كه نميتوانند يك بوته گل يا بوته علف را جزء ذات خود قرار بدهند ندارد . چنين انسانى نه فنائى مىفهمد و نه بقائى و نه متغيرى و نه ثابتى .
در دو بيت زير كه اولى از سعدى و دومى از حافظ است ، دقت فرمائيد :
سعديا گر بكند سيل فنا خانه عمر
دل قوى دار كه بنياد بقاء محكم از او است
[ 37 ]
اى دل ار سيل فنا بنياد هستى بركند
چون ترا نوح است كشتيبان ز طوفان غم مخور
البته مضمون هر دو بيت يك حقيقت عالى را بازگو ميكند كه عبارتست از اتصال و تكيه هستى محدود انسانى به خداوند لم يزل و لا يزال در برابر كسى كه خيال مىكند :
يك چند به كودكى به استاد شديم
يك چند به استادى خود شاد شديم
پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد
از خاك برآمديم و بر باد شديم
با اينحال ، اين بحث باقى ميماند كه آيا سرمدى بودن خدا و احساس تكيه بر آن موجود برين است كه ميتواند پاسخگوى احساس فنا و خاموشى شعله حيات ما انسانها باشد ، يا اينكه وسائل آمادگى براى بقاى ابدى را خود انسان بايد در اين زندگانى بدست بياورد و باصطلاح ديگر ابديت خود را از همين حيات پىريزى نمايد ؟ اگر بخواهيم موقعيت خود انسان را در مسئله فنا و بقاء در نظر بگيريم ، حتما بايد وسائل آمادگى بقاى ابدى در قلمرو نور الهى را خود ما بدست بياوريم و اگر اين انديشه به ذهن ما خطور كند كه آن وسائل در اين دنياى گذران بوجود آمده و كار خود را كرده است ، حقيقت عالى كه در دو بيت ديده ميشود ، ( پيوستگى اين فانىها در سطح طبيعت به بقاى ابدى در ماوراى طبيعت ) عالىترين پاسخ است و اگر بخواهيم با دو بيت مزبور خود را در برابر وحشت نيستى تسليت بدهيم ، باز كارى است شايسته . و اما اگر بخواهيم فنا و بقاء را ارزيابى و مقايسه نموده و بگوئيم : بدانجهت كه فناى عمر ما نيستى محض نيست ، بلكه فانى نمائى در برابر بقاى ابديست ، راه ديگرى هم وجود دارد كه اصلا از مطرح كردن من دست برميدارد و ميگويد :
در غم ما روزها بيگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باك نيست
تو بمان اى آنكه جز تو پاك نيست
32 ، 33 ، 34 و نسئل اللَّه سبحانه أن يجعلنا و أيّاكم ممّن لا تبطره نعمة و لا تقصّر به عن
[ 38 ]
طاعة ربّه غاية . و لا تحلّ به بعد الموت ندامة و لا كأبة ( و از خداوند سبحان مسئلت ميداريم كه ما و شما را از آن گروه قرار بدهد كه نعمتهاى اين دنيا او را در كاموريهاى طغيانگرانه فرو نبرد و هيچ هدفى او را در اطاعت پروردگارش مقصر نسازد و پس از مرگ هيچ ندامت و اندوهى وجودش را فرا نگيرد ) .