قسمت دوم
بيم و هراس سازنده است كه موجب تقويت حيات و آماده كردن ميدان براى فعاليتهاى آن است . اين بيم و هراس عبارتست از احتياط منطقى از عوامل مزاحم زندگى و پيگردى جدى براى پيدا كردن و انتخاب وسائل مناسب براى ادامه « حيات معقول » بدون كمترين مسامحه و سهل انگارى .
اين بيم و هراس كه با عبارتى ديگر ميتوان گفت : عامل پيدايش خلاقيتها و ابتكارات ، همان عامل بزرگ حيات است كه پس از توجه به ارزش حيات بوجود مىآيد و انسان آگاه اعتقاد پيدا مىكند كه با اين حيات نمىتوان شوخى كرد و اين آن پديدهاى نيست كه چيز ديگرى را بتوان جانشين آن قرار داد و بايستى بهر شكلى و وسيلهاى كه ممكن است استعدادهاى نهفته در آن را به فعليت درآورده و از اين امانت بزرگ الهى بهرهبردارى نمود . آيا اين احتمال و تصور كه با به فعليت رسيدن هر استعدادى ، بعدى از جهان بزرگى كه در وجود انسانى است باز ميشود ، در صورت سهل انگارى آن بعد خنثى مانده و ضرر جبران ناپذيرى دامن انسانى را خواهد گرفت ، بيم و هراس
[ 124 ]
ندارد ؟ چه مقدس است اين بيم و هراس كه موجب استفاده از چشمه سار زلال حيات پيش از خشك شدن آن بوده باشد . با اين بيان است كه آن پندار باطل كه ميگويد : ترس و وحشت [ به مفهوم اصطلاحى و منفى آن ] مذهب را بوجود مىآورد ، مردود و بىاساس بودنش روشن ميگردد . 8 ، 9 ، 10 الذَّليل و اللَّه من نصرتموه و من رمى بكم فقد رمى بأفوق ناصل . أنَّكم و اللَّه لكثير فى الباحات ، قليل تحت الرّايات ( سوگند بخدا ، ذليل شد كسى كه شما به يارى او برخاستيد . و كسى كه بوسيله شما تير به دشمنش بيندازد با تير شكسته و بىپيكان با دشمن روياروى شده است سوگند بخدا ، شما در صحنه ميدانهاى آرام انبوه مينمائيد ، ولى در زير پرچمهاى برافراشته در كارزار ذوب مىشويد و اندك ميگرديد ) .
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت
شير خدا و رستم دستانم آرزو است
چه پست و محقرند آن انسانهائى كه با داشتن رهبرى مانند على بن ابيطالب ( ع ) كه هر نگاه صدق و صفاى الهىاش ميتوانست دلهاى همچون كاه را چون كوههاى مقاوم و پايدار بسازد ، باز ضعيف و ناتوان باشند . جاى شگفتى است مردمى كه تجسمى از صبر و شكيبائى بىپايان را در رهبرى مانند فرزند ابيطالب ببينند و باز چونان بوقلمون كه هر لحظه حالى دارد و هر آنى رنگى و چونان جانداران ترسو كه از كمترين حركت يك برگ ناچيز گوشهاى از لانه خود را پناهگاه ابدى تلقى ميكنند و با اضطراب در آن لانه نفس برميآورند تا آنگاه كه پيك مرگ سراغشان را بگيرد و دست زندگى را از گريبان آنان دور كند . آيا واقعا اين سست عنصران خود باخته على را نمىشناختند ؟ آيا راه او را راه خدا نمىدانستند ؟ آيا او را حتى يك لحظه در مسير ماكياولىگرى ديده بودند ؟ آيا در او كامجوئى و عشق به مال و منال دنيا سراغ داشتند ؟
[ 125 ]
آيا اعتنائى در آن وجود مقدس كه از خدا چيزى جز خدا را نمىخواست ،
محبت مقام مشاهده ميكردند ؟ نه ، سوگند بخداى على بن ابيطالب ، نه هرگز .
آنان حيات حقيقى انسانى را نشناخته بودند ، آنان سرتاسر عمرشان جمله اللَّه اكبر را ورد زبان داشتند ، ولى كمترين طعمى از آنرا نچشيده بودند . اگر طعم اين جمله هستى ساز را چشيده بودند ، از هيچ چيزى جز خدا بر حذر نبودند .
آيا واقعا آنان باين آيه خداوندى كه ميگويد :
إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ 1 ، ايمان داشتند ؟ ( اگر شما خدا را يارى كنيد ، خدا هم شما را يارى نموده و قدمهاى شما را استوارتر خواهد ساخت ) .
نه هرگز . اگر ايمان به محتواى اين آيه خداوندى داشتند ، چرا تن به ذلتها و خوارىها ميدادند و از رهبرى چون فرزند ابيطالب رويگردان مىشدند ؟ انبوه شدن و هياهو براه انداختن در غير موقع خطر با ناتوانى از رويا روئى با دشمن همان خودفريبى است كه از مشتقات خود باختن در برابر مسائل جدى حيات است . 12 ، 13 ، 14 و أنى لعالم بما يصلحكم و يقيم أودكم و لكنىّ لا أرى أصلاحكم بأفساد نفسى ( و من آنچه را كه شما را اصلاح و كجىهايتان را راست مىكند ، ميدانم ،
ولى هرگز با افساد خويشتن شما را اصلاح نخواهم كرد ) .