موضوع دوم عبارتست از عدم ايمان
باينكه
يا سبو يا خم مى يا قدح باده كنند
يك كف خاك در اين ميكده ضايع نشود
و هيچ حادثهاى در حيات آدمى بروز نميكند مگر اينكه در اوراق كتاب عمرش با خواناترين خط رقم زده ميشود و ثبت و ضبط ميگردد و آنگاه كه
[ 29 ]
پايان عمر طبيعى آدمى فرا رسيد ، بايد از عهده پاسخگوئى آنها برآيد .
درباره موضوع اول كه جبرى بودن گذشت زمان است .
اولا هيچ حسابگرى عاقل براى يك پديده جبرى محاسبه اختيار و مسئوليت باز نميكند ، چه رسد به خداوند حكيم و عدل مطلق . خداوند متعال بهيچ وجه ما را درباره زمان و گذشت و حال و آينده آن مورد بازخواست و خطاب قرار نميدهد . آنچه كه خداوند ميتواند از ما بازخواست كند ، توجه به گذشت زمان و انقراض تدريجى عمر است كه ميگويد : مگر نميديدى كه هيچ « آن » و لحظه گذشتهاى بر نمىگشت و هرگز يك آن و لحظه توقفى بيش از موجوديت گذران خود نداشت ؟ پس براى چه علتى بود كه براى وصول به رشد و تعالى و هدف اعلاى زندگى خود ، « امروز نشد ، فردا فردا ميگفتى » ؟ ثانيا آيا جبر زمان شديدتر از جبر فضا و مكان آدمى را احاطه كرده است ؟ نه هرگز ، زيرا موجوديت جسمانى آدمى همانطور كه بجهت احساس حركت يا تأثر از آن با ضرورت جبرى با زمان سر و كار دارد ، همچنان فضا و مكان نيز از همه طرف آدمى را در بر گرفته است ، انسان در خلاء زندگى نميكند ،
با اينحال سرنوشتى اختيارى را كه او در اين دو امتداد جبرى براى خود ميسازد ، چيزى است كه انكارش كمتر از انكار وجود خويشتن نيست . هم اكنون من مشغول نوشتن اين سطرها هستم ، اينكه دو امتداد جبرى مرا احاطه كرده است ، سهل است كه ميلياردها ميليارد حوادث زنجيرى طبيعت از آغاز انفجار كهكشانها تا همين لحظات در عرض يا پشت سر هم در بوجود آمدن اين موقعيت دخالت ورزيدهاند ، از نظر علمى و جهان بينى مورد قبول است ، با اينحال در مسيرى كه من براى خود انتخاب كردهام ، اينطور نبوده است كه از گذرگاهى باريك و آهنين به اين مسير افتادهام كه اگر نامش را الف بناميم ، گذرگاه ب وجود نداشته است . اين يك پندار عاميانه است كه معتقد شوم كه در مسير خود از الفهائى عبور كردهام كه ب نداشته است . اگر در نوشتن اين مطالب
[ 30 ]
بخطا بروم و روزى متوجه خطاى خود شوم ، هرگز نميتوانم قيافه فيلسوفانه بخود گرفته و كيفيت خاصى را كه براى كهكشانها پس از انفجار رخ داده است ، مقصر قلمداد كرده و هنگام سؤال از اينكه چه علتى باعث شده است كه تو چنين خطائى را مرتكب شدهاى ، پاسخ اين سؤال را بگردن فعاليتها و مسير كهكشانها انداخته و فكر خود را از سؤال « چرا مرتكب خطا گشتى ؟ » راحت بسازم . از طرف ديگر آيا هيچ عاقلى را سراغ داريد كه جبر تابش آفتاب سوزان در دشت بى آب و علف كه بايد از آنجا بگذرد و چه بسا روزهائى را سپرى كند كه آبى در آن دشت پيدا نخواهد كرد ، فكر نكند كه چون تابش آفتاب سوزان در دشت يك پديده جبرى است ، پس من نبايد درباره آن بيانديشم بله ، شما بايد درباره آن بيانديشيد تا بتوانيد موجوديت خود را در راه ادامه حيات توجيه نمائيد و نابود نگرديد . در اينجا يك مسئله بسيار مهم ميماند كه بىاعتنائى ما درباره آن ، ميتواند عمر گذران را روياروى ما قرار داده و به مخاصمه با ما برانگيزد و آن اينست كه :