بيائيد رابطه حيات خودمان را با زمان و مختصات آن تصفيه كنيم
ميدانيم كه درباره مفهوم و واقعيت زمان تاكنون تفكرات و تحقيقات بسيار فراوان انجام گرفته است ، بطوريكه هيچ فيلسوفى را نميتوان پيدا كرد كه درباره اين موضوع بسيار مهم نينديشيده باشد . در نتيجه آراء و عقايد بسيار گوناگون درباره زمان ديده مىشود كه بعضى از آنها با بعضى ديگر مخالف و متضاد و مقدارى از آنها را مىتوان بجامع مشتركى برگرداند . ما در اين مبحث در صدد بحث و تحقيق مفهوم و واقعيت زمان بطور كلى نيستيم .
آنچه كه به مبحث ما مربوط مىشود ، طرح مطالبى در تصفيه رابطه حيات با زمان و مختصات آن ميباشد . با نظر به قوانين جاريه در عالم طبيعت كه
[ 31 ]
حركات در طبيعت را تنظيم مينمايد ، اگر ما بتوانيم با همه انواع حركتها ارتباط ذهنى برقرار كنيم ، ترديدى نيست در اينكه با قطع نظر از خصوصيات و نمودهاى حاصله از آن حركتها ، پيش از يك نوع زمان كه همان كشش و امتداد جارى در ذهن است نخواهيم يافت ، يعنى چنان نيست كه هر يك از انواع حركتها زمانى با مشخصات معين را در ذهن ما بوجود بياورد . ما تنها يك واقعيت معين از زمان را در ذهن خود در مىيابيم چه بر لب جوئى بنشينيم و زمان را از حركت و جريان آب در آن جوى دريافت نمائيم و چه در نقطهاى از فضا قرار بگيريم كه از حركت كره زمين يا ديگر كرات ، جريان زمان را در ذهن خود احساس نمائيم . يا بوسيله دستگاههاى بسيار دقيق روئيدن گل و باز شدن تدريجى غنچه گل را نظاره نمائيم و زمان را بوسيله درك حركت روئيدن و باز شدن غنچه گل يا بوسيله درك حركت الكترونها يا بوسيله حركت زمان سنج قراردادى مانند ساعت دريافت نمائيم . اگر تفاوتى در ميان زمانهاى دريافت شده از حركات متنوع وجود داشته باشد ، مربوط به خصوصيت و نمود شيئى متحرك است كه ممكن است در بازتاب و انعكاسى كه در ذهن در حال حركت ايجاد خواهد كرد ، بوجود بيايد . اين مسئله ما را به تحقيق جدى در باره نقش اساسى روان و ذهن آدمى در مفهوم و واقعيت زمان رهنمون ميگردد .
يعنى اساسىترين حقيقتى كه درباره مفهوم و واقعيت زمان بايد مورد توجه قرار بگيرد ، قطب ، درون ذاتى ما است كه با پديدهاى بنام زمان سر و كار دارد ، زيرا قطب درون ذاتى ( ذهن يا روان ) ما كارى با حلقههاى زنجيرى قوانين جاريه در هستى براى دريافت زمان ندارد . مسلم است كه قانون در جريان اجزاى عالم هستى اينست كه معلول پس از علت بوجود بيايد و هرگز معلول مقدم بر علت خود نميباشد و پاسخ از اين سؤال كه اين پيش و پس در واقعيتها با قطع نظر از قرار گرفتن آن در حيطه قطب درون ذاتى ما چيست ؟
براى دريافت ذهنى زمان در حال ارتباط مستقيم با حركت ، مورد نياز
[ 32 ]
نيست . [ 1 ] آنچه كه از واقعيت زمان براى كسيكه ميخواهد با حيات قابل تفسير و توجيه زندگى كند ، مربوط و بسيار با اهميت است ، چگونگى ارتباط او با خود واقعيتها در هر دو قلمرو « آنچنانكه هستند » و « آنچنانكه بايد باشند » است ، نه مفهوم و جريان طبيعى زمان [ البته مقصود ما نفى اهميت تحقيق و كاوش در مسائل مربوط به زمان نيست ، بلكه مقصود ضرورت تصفيه رابطه حيات آدمى با گذشت و حال و آينده و كندى و شتاب عبور زمان است ] .
امير المؤمنين ( ع ) در موارد فراوانى از نهج البلاغه باين مسئله با اهميت [ تصفيه رابطه حيات آدمى با زمان ] اشاره فرموده هشدارهاى موكدى را در اين مسئله دادهاند . مسلم است كه اين همه هشدارها براى بر هم زدن قوانين جهان هستى برون ذاتى و جهان درون ذاتى آدمى نيست كه بر هم خوردن مفهوم و واقعيت زمان را به دنبال خود داشته باشد ، بلكه منظور امير المؤمنين ( ع ) همانگونه كه در بالا اشاره كرديم ، اينست كه انسانى كه ميخواهد از يك « حيات معقول » در جويبار زمان برخوردار شود ، حتما بايد رابطه حيات خود را با زمان تصفيه نمايد . دو مطلب كه در اين مورد قابل طرح است ، بدينقرار است :
[ 1 ] اين مطلب اشاره به يكى از پيچيدهترين مسائل فلسفى درباره زمان است كه از يكطرف ذهنى بودن واقعيت و مفهوم زمان تقريبا مورد قبول همه فلاسفه و جهان بينان است و معناى ذهنى بودن زمان اين نتيجه را در بر دارد كه با قطع نظر از ذهن واقعيتى بنام زمان در جهان عينى وجود ندارد . از طرف ديگر جريان منظم رويدادها در جهان هستى و قرار گرفتن آنها در موقعيتهاى همزمان و پيش و پس ( مانند علت و معلول و يا حوادث متوالى بدون رابطه عليت ) واقعيتى از زمان را در جهان عينى با قطع نظر از قطب درون ذاتى ما اثبات ميكند . زيرا همزمانى و پيش و پس بودن حوادث طبيعى هيچ ارتباطى با قطب درون ذاتى ما ندارد ، زيرا چه در اين دنيا يك انسانى وجود داشته باشد كه از قرار گرفتن مخصوص دو يا چند حادثه با يكديگر همزمانى و پيش و پس را دريافت و انتزاع نمايد ، يا نه ، اين سه نوع قرار گرفتن در حوادث طبيعت تحقق دارد .
[ 33 ]