چگونه عمر آدمى حجتى بر خسارت او ميگردد ؟
مسلم است كه عمر به معناى ساليان زمان مجرد كه عبارتست از يك امتداد ذهنى منتزع از حركات عينى ، نيست كه مجسم ميگردد و با انسان به خصومت و احتجاج مىپردازد ، همچنين اگر فرض كنيم زمان يك واقعيت عينى بوده باشد ، باز اين واقعيت عينى كه مانند طنابى از دانههاى حوادث ميگذرد ،
استعداد روياروئى با انسان را ندارد كه با وى به مخاصمه و احتجاج برخيزد .
[ 28 ]
آنچه كه ميتواند در برابر انسان ايستاده و از وى علت جريان خاص زندگيش را پرسش و جستجو نمايد ، خود اعمال و انديشهها و ميخواهمهاى او است ،
كه يكى از آنها بىاعتنائى وى به گذشت سريع زمان عمر است كه چرا متوجه نشده است كه
در قطع نخل سركش باغ حيات ما
چون اره دو سر نفس اندر كشاكش است
و اين اره دو سر همچنان به كار خود ادامه مىدهد ، و بدون اينكه امان بدهد آدمى به گذشته بينديشد ، هر آن و لحظهاى كه از راه ميرسد ، بدون كمترين توقف به گذشته ميخزد ، گوئى كارگاه مغز آدمى دستگاهى مخصوص به گذشته سازى دارد كه در هر كمتر از « آن » و لحظه مانند جريان دانههاى الكتريسته ، « آن » و لحظه را از سيم وجود آدمى عبور ميدهد . كسى كه باين عبور و جريان اعتنائى ندارد ، در حقيقت به حركت خود كه چه بخواهد و چه نخواهد ، رو به نهايت معينى ميرود ، اعتنائى ندارد . اهميت ندادن انسان باين عبور و جريان ،
از دو موضوع سرچشمه ميگيرد :