طبيعت ، نوعيت انسان را میسازد و تاريخ فرهنگ او را ، و در حقيقت ،شخصيت و منش و " خود " واقعی او را . هر ملتی فرهنگی خاص با ماهيتیخاص و رنگ و طعم و بو و خاصيتهای مخصوص به خود دارد كه مقوم شخصيت آنملت است و دفاع از آن فرهنگ دفاع از هويت آن ملت است ، و همانطوركه هويت و شخصيت يك فرد به شخص خود او تعلق دارد و رها كردن آن وپذيرفتن هويت و شخصيت ديگری به معنی سلب خود از خود است و به معنیمسخ شدن و بيگانه شدن با خود است ، هر فرهنگ ديگر جز فرهنگی كه در طولتاريخ ، اين ملت با آن قوام يافته ، برای اين ملت يك امر بيگانه است، اينكه هر ملتی يك نوع احساس ، بينش ، ذوق ، پسند ، ادبيات ، موسيقی، حساسيت ، آداب و رسوم دارد و يك نوع امور را میپسندد كه قوم ديگرخلاف آن را میپسندد ، از آن است كه اين ملت در طول تاريخ به علل مختلفاز موفقيتها ، ناكاميها ، برخورداريها ، محروميتها ، آب و هواها ،مهاجرتها ، ارتباط ها ، داشتن شخصيتها و نابغهها دارای فرهنگی ويژه شدهاست و اين فرهنگ ويژه روح ملی و جمعی او را به شكل خاص و با ابعادخاص ساخته است . فلسفه ، علم ، ادبيات ، هنر ، مذهب ، اخلاق مجموعهعناصری هستند كه در توالی تاريخ مشترك يك گروه انسانی به گونهای " شكل" میگيرند و " تركيب " میيابند كه ماهيت وجودی اين گروه را در برابرگروه های ديگر انسانی تشخص میبخشد و از اين تركيب ، " روحی " آفريدهمیشود كه افراد يك جمع را به صورت اعضای " يك پيكر " ارتباطارگانيك و حياتی میدهد و همين " روح " است كه به اين پيكر نه تنهاوجودی مستقل و مشخص بلكه نوعی " زندگی " |