جهتگيری آن تطابق قائل است . در حقيقت ، آن اصلی را كه عرفا و حكمایالهی در جريان كلی نظام هستی قائلاند كه میگويند : " النهايات هیالرجوع الی البدايات " ( پايانها بازگشت به آغازهاست ) ، به گفتهمولوی :
جزءها را رويها سوی كل است |
بلبلان را عشق با روی گل است |
آنچه از دريا به دريا میرود |
از همانجا كامد آنجا میرود |
از سر كه سيلهای تيزرو |
و زتن ما جان عشق آميزرو |
ماركسيسم شبيه آن را در مورد امور فكری ، ذوقی ، فلسفی ، مذهبی وبالاخره پديدههای فرهنگی - اجتماعی میگويد . اين مكتب مدعی است كه جهتهر انديشه همان سو است كه از آن سو برخاسته است ( النهايات هیالرجوعالی البدايات ) انديشه ، فكر ، مذهب ، فرهنگ بیطرف و خالی از جهت ويا جهتدار و اما خواستار سازندگی موضعی اجتماعی غير از موضع اجتماعی كهاز آن برخاسته است وجود ندارد . از نظر اين مكتب هر طبقه از خود نوعیخاص تجلی فكری و ذوقی دارد ، از اين رو در جامعههای طبقاتی و تجزيه شده از نظر حيات اقتصادی ، دوگونه دارد ، دو طرز تفكر فلسفی ، دو سيستماخلاقی ، دو سبك هنر ، دو جور شعر و ادبيات ، دو نوع ذوق و احساس ونگرش به هستی و احيانا دو تيپ علم وجود دارد . زيربنا و روابط مالكيتكه دو شكل میشود همه اينها دو شكلی و دو سيستمی میگردند . ماركس شخصا دو استثناء برای اين دوسيستمی قائل است : مذهب و ديگردولت . از نظر ماركس اين دو اختراع خاص طبقه غارتگر و متد ويژهبهرهكشی آن طبقه است و طبعا جهتگيری و جبههگيری