فرومايگانی كه نبايد آنها را به پيكار خواند ، طبقهای انقلابی ساخت ورژيم كهن را سرنگون ساخت . از نظر ماركس كشاورزان نه تنها قادر نيستندكه كشوری را به سوسياليسم رهبری كنند ، بلكه در انتقال از فئوداليسم بهكاپيتاليسم نيز سهمی ندارند ، آن طبقهای كه جامعه را از فئوداليسم بهكاپيتاليسم منتقل میسازد و در آن لحظه تاريخی خصلت انقلابی داردبورژو است نه كشاورز . اما مائو با همين طبقه فرومايه با لذات ارتجاعیدو منزل يكی كرد و از فئوداليسم به سوسياليسم جهيد . پس مائو حق دارد بااين همه جدا شدن از ماركسيسم ، برای توجيه مائوئيسم مسأله جابجا شدن جهتعمده تضادها را طرح كند و بدون آنكه به روی خود بياورد چنين بنماياند كهماركسيسم و ماترياليسم تاريخی و سوسياليسم علمی را دارد تفسير عالمانهمیكند . مائو اين درس را كه " يك ماركسيست عنداللزوم بايد عملا از ماركسيسمجدا شود " از سلف معتبر خود لنين آموخت . لنين پيش از مائو در كشورروسيه كه در آن وقت هنوز كشوری نيمه صنعتی و نيمه كشاورزی بود انقلابكرد و برای اولين بار كشوری سوسياليستی تاسيس كرد . لنين ديد عمر او كفاف نمیدهد صبر كند روسيه تزاری به صورت يك كشورتمام صنعتی درآيد و كاپيتاليسم و استثمار كارگر به مرحله نهايی خود برسدتا به طور خود به خود با حركتی ديناميكی و شعوری خودانگيخته انقلاب بشودو دگرگونی كلی صورت گيرد ، ديد اگر بخواهد به انتظار بنشيند كه دورهحاملگی اين زن باردار به نهايت برسد و درد زاييدن عارضش بشود و آنگاهاو متصدی كار |