" مبانیای " دارد و " نتايجی " . نه تنها ماركس " عالم "نمیتوانست به آنها پايبند بماند ، ماركس " فيلسوف " و متفكر نيزنمیتوانست برای هميشه به آن مبانی و نتايج پايبند بماند . اكنون بهانتقادها میپردازيم : 1 بیدليلی اولين انتقاد اين است كه اين نظريه از حد يك " تئوری " بدون دليلتجاوز نمیكند . يك نظريه فلسفی تاريخی يا بايد بر تجربه تاريخیواقعيتهای عينی زمان خودش مبتنی باشد و به دورههای ديگر تعميم داده شودو يا بايد براساس شواهد تاريخی از واقعيات گذشته بنا شده باشد و بهزمان حال و آينده تعميم داده شود و يا بايد به شيوه قياسی و استدلال منطقیبراساس يك سلسله اصول علمی ، منطقی ، فلسفی ثابت و از پيش پذيرفتهشده به اثبات رسيده باشد . تئوری ماترياليسم تاريخی بر هيچ يك از اين روشهای نامبرده مبتنی نيست. نه واقعيات زمان ماركس و انگلس از اين راه قابل توضيح بوده است -تا آنجا كه انگلس تصريح میكند كه من و ماركس اشتباهی كه در برخی كتبدر زمينه اهميت اقتصاد مرتكب شديم آنجا كه به تحليل واقعيتهای زمان خودپرداختهايم نظر به اينكه با خود واقعيت مواجه بودهايم از آن اشتباهاتمبرا هستيم - و نه واقعيتهای تاريخی در طول چند هزار سال تاريخ بشر آن راتأييد میكند تا آنجا كه انسان وقتی كه كتابهای " حكيم فرموده " را - كه |