شق دوم را انتخاب میكند . از اينجا تفاوت نظريه ماركس با ساير ماديين درباره هويت تاريخ روشنمیشود . هر متفكر مادی خواهناخواه به حكم اينكه انسان را و تجليات وجودیانسان را مادی میداند ، هويت تاريخ را مادی میشمارد ، اما آنچه ماركسمیگويد بيش از اين است . ماركس میخواهد بگويد هويت تاريخ ، اقتصادیاست و در اقتصاد نظر به اينكه روابط توليدی اقتصادی ، يعنی روابطمالكيت انسان و محصول كار را امری قهری و ضروری و به صورت انعكاسی ازمرحله رشد " ابزار توليد " يعنی كار تجسم يافته تلقی میكند ، در حقيقتمیخواهد بگويد هويت تاريخ ، ابزاری است . پس تنها اينكه بگوييم هويتتاريخ مادی است و حتی اگر بگوييم هويت تاريخ اقتصادی است ، كاملابيانگر نظريه ماركس نيست . بايد توجه داشته باشيم كه روح و هويت تاريخاز نظر ماركس " ابزاری " است . اين است كه ما در برخی نوشتههای خود( 1 ) ماترياليسم تاريخی ماركس را " نظريه ابزاری " اصطلاح كردهايم درمقابل نظريه خودمان كه " نظريه انسانی " تاريخ است و برای تاريخماهيت انسانی قائل شدهايم . حقيقت اين است كه ماركس آنچنان غرق در " فلسفه كار " است وآنچنان برداشتی از كار اجتماعی دارد كه دقيقا بايد طبق اين فلسفه چنانانديشيد كه انسانها آنها نيستند كه در كوچهها و خيابانها راه میروند ومیانديشند و تصميم میگيرند ، انسانهای واقعی آن ابزارها و ماشينها هستندكه كارخانهها را فیالمثل می چرخانند . پاورقی : . 1 قيام و انقلاب مهدی از ديدگاه فلسفه تاريخ . |