" . . . بعضيها تصور میكنند كه اين تز ( جابجا شدن جهت عمده ) درمورد پارهای از تضادها صادق نيست . مثلا میگويند نيروهای مولد ( در تضادبين نيروهای مولد و مناسبات توليدی ) ، پراتيك ( در تضاد بين تئوری وپراتيك ) و زيربنای اقتصادی ( در تضاد بين زيربنای اقتصادی و روبنا )جهت عمده تضاد را تشكيل میدهند . . . گويا ديگر دو جهت تضاد جابجانمیشوند . اين برداشتی است مختص ماترياليسم مكانيكی كه با ماترياليسمديالكتيك هيچ گونه قراينی ندارد . بديهی است كه نيروهای مولده ،پراتيك و زيربنای اقتصادی به طور كلی دارای نقش عمده و تعيين كنندههستند و كسی كه منكر اين حقيقت شود ماترياليست نيست . معهذا بايدهمچنين پذيرفت كه تحت شرايط معين مناسبات توليدی ، تئوری و روبنا بهنوبه خود میتوانند " نقش عمده و تعيين كننده " پيدا كنند . چنانچهنيروهای مولده بدون تغيير مناسبات توليدی نتوانند رشد و تكامل يابند ،آن وقت تغيير مناسبات توليدی ( 1 ) نقش عمده و تعيين كننده خواهديافت . هنگامی كه اين سخن لنين : " بدون تئوری انقلابی هيچ جنبش انقلابینمیتواند وجود داشته باشد " در دستور روز قرار گيرد ، آفرينش و پخشتئوری انقلابی نقش عمده و تعيين كننده كسب میكند . . . چنانچه روبنا (سياست ، فرهنگ و غيره ) مانع رشد و تكامل زيربنای اقتصادی شود ، آنگاهتحولات سياسی و فرهنگی نقش عمده و تعيين كننده پيدا میكنند . آيا ما باچنين تزی ماترياليسم را نقض میكنيم ؟ به هيچ وجه . زيرا ما قبول داريمكه در جريان عمومی رشد تاريخ ، ماده تعيين كننده پاورقی : . 1 وسيله عوامل روبنايی نظامی - سياسی ، فرهنگی . . . . |