است . ماركس و انگلس به دنبال يك سلسله بحرانهای اقتصادی از سال 1827تا 1847 كه يك سلسله انقلابهای سياسی و اجتماعی همراه داشت ، بر آن شدندكه انقلابهای اجتماعی نتايج ضروری و لاينفك بحرانهای اقتصادی است . ولیبه قول نويسنده تجديدنظر طلبی . . . : " شوخی تاريخ را بنگريد كه از1848 تاكنون در كشورهای صنعتی هيچ بحران اقتصادی را نمیيابيم كه باانقلاب همراه باشد . همان در زمان ماركس و پيش از مرگ او چهار بانيروی مولده عليه روابط توليدی طغيان میكند بیآنكه هيچ انقلابی از آن حاصلشود . . . بعدها بعضی اقتصاد دانان مانند " ج . شومپتر " تا بدانجارفتند كه اين بحرانها را " ويرانی آفريننده " ناميدند و آنها را دريچهاطمينانی برای بازگرداندن تعادل و رشد اقتصادی شمردند " . كشورهايی نظير انگلستان ، آلمان ، فرانسه و امريكا به پيشرفتهای عظيمصنعتی نائل شدهاند و سرمايهداری را به اوج خود رساندند و برخلاف پيشبينی ماركس كه اين كشورها را نخستين كشورهايی میدانست كه در آنهاانقلاب كارگری به پا خواهد شد و به كشورهای سوسياليستی تبديل میشوند ، ازنظر نظام سياسی ، حقوقی ، مذهبی و آنچه روبنايی ناميده میشود ، تغييرینكردهاند . كودكی كه ماركس انتظار تولدش را داشت نه ماه را تمام كرد ،از نه سال هم گذشت و به نود سال رسيد و متولد نشد و ديگر اميدی هم بهتولدش نيست . البته اين رژيمها دير يا زود سرنگون خواهد شد ، ولی انقلابی كه در اينكشورها انتظار میرود قطعا انقلاب كارگری نخواهد بود و تئوری ماركسيستیتاريخ تحقق نخواهد يافت ، |