انسانی و مرگ آن گذاشته شود . همواره حاكم اصلی برانسان همان حكم فطرتاست و بس ، انحرافات و اشتباهات از نوع خطای در تطبيق است . آنغايت و كمالی كه انسان به حكم فطرت بیقرار كمالجوی خود آن را جستجومیكند ، روزی دير يا زود به آن خواهد رسيد . آيات سوره روم از آيه 30 كهبا جمله : " « فأقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التی فطر الناس عليها" آغاز میشود و با جمله " « لعلهم يرجعون »" پايان میيابد ، همينمعنی را میرساند كه حكم فطرت در نهايت امر تخلف ناپذير است و انسانپس از يك سلسله چپ و راست رفتنها و تجربهها راه خويش را میيابد و آنرا رها نمیكند . به سخن آن عده نبايد گوش فرا داد كه اسلام را همانند يكمرحله از فرهنگ بشری كه رسالت خود را انجام داده و به تاريخ تعلق دارد، می نگرند . اسلام ، به آن معنی كه ما میشناسيم و بحث میكنيم ، عبارتاست از انسان در كمال نهايی خودش كه به ضرورت ناموس خلقت روزی به آنخواهد رسيد " ( 1 ) . برخی برعكس ، مدعی هستند كه اسلام به هيچ وجه طرفدار يگانگی و يگانهشدن فرهنگ انسانی و جامعههای انسانی نيست ، طرفدار تعدد و تنوع فرهنگهاو جامعههاست و آنها را در همان تنوع و تعددشان به رسميت میشناسد وتثبيت میكند . میگويند : شخصيت و هويت و " خود " يك ملت عبارتاست از فرهنگ آن ملت كه روح جمعی آن ملت است و اين روح جمعی راتاريخ خاص آن ملت كه ويژه خود اوست و ملتهای ديگر با او شركت ندارند، میسازد . پاورقی : . 1 ج / 4 ص . 14 |