مقصود اين است كه جوامع بشری در مجموع خود يك سير متعالی را طی میكند .در كتب فلسفه تاريخ اين مساله كه محرك تاريخ چيست و عامل تطوراجتماعی و جلو برنده تاريخ كدام است ، معمولا به گونهای طرح میشود كه پساز دقت ، نادرستی آن طرح روشن میشود . معمولا درباره اين مساله نظرياتیبه اين شكل طرح میشود : . 1 نظريه نژادی : طبق اين نظريه ، عامل اساسی پيش برنده تاريخ برخینژادها هستند . بعضی نژادها استعداد تمدنآفرينی و فرهنگ آفرينی دارند وبعضی ديگر ندارند ، بعضی میتوانند علم و فلسفه و صنعت و اخلاق و هنر وغيره توليد كنند ، برخی ديگر صرفا مصرف كننده هستند نه توليد كننده .از اينجا نتيجه گرفته میشود كه نوعی تقسيم كار ميان نژادها بايد صورتگيرد : نژادهايی كه استعداد سياست و تعليم و تربيت و توليد فرهنگ و فنو هنر و صنعت دارند مسؤول چنين كارهای انسانی و ظريف و عالی باشند واما نژادهايی كه چنين استعدادی ندارند از اين گونه كارها معاف باشند ودر عوض كارهای زمخت بدنی و شبه حيوانی كه ظرافت فكر و ذوق و انديشهنمیخواهد به آنها سپرده شود . ارسطو كه در باب اختلاف نژادها چنيننظريهای داشت ، به همين دليل ، برخی نژادها را مستحق برده داشتن و برخیديگر را مستحق برده شدن میدانست . عقيده بعضی اين است كه عامل جلو بردن تاريخ ، نژادهای خاصی است . مثلانژاد شمالی بر نژاد جنوبی برتری دارد ، آن نژاد |