اگر در مسير جريان نيروهای مادی تاريخ قرار گيرند به حركت تاريخ كمكمیكنند ، ولی هرگز خود آنها نمیتوانند حركتی بوجود آورند و هرگز نيرويیدر برابر نيروهای مادی به شمار نمیروند . امور روانی اساسا نيرو نيستند ،نه اينكه نيرو هستند ولی واقعيت مادی دارند . نيروهای واقعی وجود انسانهمانهاست كه به عنوان نيروی مادی شناخته میشوند و با مقياسهای مادی قابلاندازهگيری میباشند . از اين رو امور روانی قادر نيستند كه حركتزا وجهتبخش بشوند و هرگز " اهرمی " برای حركت جامعه به شمار نمیروند .ارزشهای روانی مطلقا اگر متكی و توجيه كننده ارزشهای مادی نباشند ، امكانندارد كه منشأ يا غايت يك حركت اجتماعی واقع گردند . بنابراين در تفسير تاريخ بايد دقيق بود و فريب ظاهر را نخورد . اگراحيانا در يك مقطع تاريخی به ظاهر ديده شد كه انديشهای ، عقيدهای ،ايمانی جامعهای را به حركت درآورده و به يك مرحله تكاملی سوق داده ،اگر درست تاريخ را كالبد شكافی كنيم خواهيم ديد كه اين عقيدهها اصالتندارند ، انعكاس نيروهای مادی جامعهاند و آن نيروهای مادی است كه درشكل ايمانها جامعه را به حركت درآورده است . نيروی مادی پيش برندهتاريخ از نظر فنی ، نظام توليدی جامعه است و از نظر انسانی ، طبقه محرومو استثمار شده جامعه میباشد . " فويرباخ " فيلسوف مادی معروف كه ماركس بسياری از نظريات مادیخود را از او گرفته است میگويد : " نظريه چيست ؟ پراكسيس چيست ؟تفاوت ايندو در چيست ؟ " به اين پرسش چنين پاسخ میدهد : |