در جامعههايی كه مالكيت خصوصی وجود ندارد مانند جامعه اشتراكی اوليه ويا جامعههای اشتراكی كه در آينده تاريخ تحقق خواهد يافت ، اساسا جامعهيك قطبی است ، و اما در جامعههايی كه بر آنها مالكيت خصوصی حكمفرماستلزوما دو قطبی است ، پس جامعه يا يك قطبی است و يا دو قطبی ، شق سومندارد . در جامعههای دو قطبی ، انسانها تقسيم میشوند به انسانهایاستثمارگر و انسانهای استثمار شده و جز دو اردو و دو گروه حاكم و محكومگروهی وجود ندارد . ساير شؤون جامعه از فلسفه و اخلاق و مذهب و هنر نيزهمين رنگ را پيدا میكند ، يعنی مثلا دوگونه فلسفه و اخلاق و مذهب و غيرهبر جامعه حاكم است كه هر كدام رنگ طبقه اقتصادی خاص را دارد و اگرفرضا يك فلسفه و يا يك مذهب يا يك اخلاق حاكم باشد ، باز هم رنگ يكیاز دو طبقه را دارد كه احيانا بر طبقه ديگر تحميل شده است ، اما فلسفهيا هنر يا مذهب يا اخلاق فوق طبقه اقتصادی و بیرنگ امكان وجود ندارد .نظريه ديگر اين است كه تك قطبی يا چند قطبی بودن جامعه وابسته به اصلمالكيت نيست ، علل و عوامل فرهنگی و اجتماعی و نژادی و ايدئولوژيكی نيزمیتواند منشأ چند قطبی شدن جامعه گردد ، مخصوصا علل فرهنگی و ايدئولوژيكیمیتواند نقش اساسی داشته باشد و جامعه را نه به دو قطب كه به چند قطباحيانا متضاد تجزيه نمايد ، همچنانكه قادر است جامعه را به صورت تكقطبی درآورد بدون آنكه الزاما اصل مالكيت ملغی شده باشد . اكنون ببينيم برداشت قرآن درباره كثرت جامعه چه برداشتی است ؟ آياكثرت و اختلاف را میپذيرد يا نمیپذيرد ؟ و اگر میپذيرد |