حلول كرده است - قوانين و سننی مستقل از افراد اجزای خود دارد كه بايدشناخته شود و ثانيا اجزای جامعه كه همان افراد انساناند - برخلاف نظريهماشينی - استقلال هويت خود را ولو به طور نسبی از دست داده ، حالتارگانيزه پيدا میكنند ، ولی در عين حال ، استقلال نسبی افراد محفوظ است ،زيرا حيات فردی و فطريات فردی و مكتسبات فرد از طبيعت بكلی در حياتجمعی حل نمیگردد . و در حقيقت ، مطابق اين نظريه انسان با دو حيات و دوروح و دو " من " زندگی میكند : حيات و روح و " من " فطری انسانی كهمولود حركات جوهری طبيعت است ، و ديگر حيات و روح و " من " جمعی كهمولود زندگی اجتماعی است و در " من " فردی حلول كرده است و عليهذا برانسان ، هم قوانين روانشناسی حاكم است و هم سنن جامعهشناسی . و مطابقنظريه چهارم تنها يك نوع سنت و قانون بر انسان بما هو انسان حاكم استو آن سنن اجتماعی است و بس . در ميان علمای اسلامی شايد اولين فرد كه به صراحت از سنن و قوانين حاكمبر جامعه ، مستقل از سنن و قوانين افراد ، ياد كرده است و در نتيجه برایجامعه " شخصيت " و " طبيعت " و " واقعيت " قائل شده است ، "عبدالرحمن بن خلدون تونسی " است كه در مقدمه معروفش بر تاريخ ، بهتفصيل بحث كرده است . و در ميان علما و حكمای جديد ، اولين فرد كه درپی كشف سنن حاكم بر جماعات برآمده ، " منتسكيو " ی فرانسوی دانشمندقرن هيجدهم ميلادی است . " ريمون آرون " درباره منتسكيو میگويد :" هدف او معقول گردانيدن تاريخ است . او میخواهد معنای داده تاريخیرا درك كند . آری ، داده تاريخی به صورت |