طبقه باشند تا به چنين خودآگاهی رسيده باشند . همانطوری كه محال است وضعروبنايی يك جامعه از لحاظ دوره تاريخی بر زيربنای خود پيشی گيرد وهمانطور كه محال است يك طبقه از نظر وجدان اجتماعی بر موضع اجتماعی خودپيشی گيرد ، محال است كه يك فرد به عنوان " رهبر " بر طبقه خود پيشیگيرد و خواستههايی بيش از خواستههای طبقه خود را منعكس سازد ، از اينرو محال است كه از ميان طبقات استثمارگر جامعه ، فردی ولو استثنايیعليه طبقه خود و به سود طبقه استثمار شده قيام نمايد . در كتاب تجديد نظرطلبی از ماركس تا مائو میگويد : " نوآوری ديگر ( كتاب ) ايدئولوژی آلمانی تحليل آگاهی طبقاتی است .ماركس در اينجا برخلاف آثار پيشين خود ( 1 ) آگاهی طبقاتی را محصول خودطبقه میداند نه اينكه از بيرون به آن وارد شده باشد . آگاهی حقيقی جز يكايدئولوژی نيست ، زيرا بايد به منافع طبقه يك شكل عمومی بدهد ، لكن اينامر مانع آن نيست كه اين آگاهی بر بنياد آگاهی خودانگيخته طبقه از منافعآن استوار باشد . به هر حال ، طبقه جز با فراهم ساختن آگاهی طبقاتی ويژهخود به پختگی دست نخواهد يافت . اين امر به نظر ماركس تقسيمی را ميان كار فكری ( كار ايدئولوژيكی ،رهبری ) و كار مادی در درون طبقه ايجاب میكند . بعضی افراد ، انديشهمندان اين طبقه میشوند در حالی پاورقی : . 1 رجوع شود به صفحات 308 و 309 آن كتاب . در آنجا از ماركس وانگلس درباره مذهب ، خلاف اين نظريه را نقل كرده است . |